شب قدر

 

اگر شب قدر شبی است که ملائکه به محضر حجه الله راه می یابند،

تمام شبهای حضور تو،

قدر است.

توخود قدری....!

 

مردم دنبال شب قدر میگردند،

ولی فراموشمان شده ترا؛

 "و ما ادراک ما لیله القدر"...

 

مگر نه اینکه در این شب تقدیر امور سال کائنات رقم میخورد؛ولی به امضای تو..

و روح که اعظم فرشتگان است به اذن پروردگار قدر بر زمین نازل میشود و مقدرات هرکس را بخدمت امام زمانش میبرد..

 پیشتر گفتم تو خود قدری،

اما نه!

قدر؛ تنها لحظه ای از توست،گوشه ای از تنفست..

پس مقام و منزلت قدر هم از توست

مثل خیلی زمانها و مکانهای دیگری که آبرو یافتند و عزیز شدند،

نه بخاطر روز و ماه،

نه بخاطر جا و مکان

 که بخاطر صاحبشان..

کعبه سنگ و گل اگر تقدس یافته، نه چون تکه ای از بهشت است که البته نور شما سالیانی دراز قبل از عرش آفریده شده بود،

و نه بخاطر اینکه تو در آن از عرش ملکوت پای بر این دنیای خاک نهادی،

 که تنها تمثالی از توست، درست زیر عرش،همانجا که ملائک دورت میگردند و طواف میکنند..

و خدای رحمان که دلش نیامد ما را بی  "علی" رها کند،

 از سر لطف

 تمثالی از ترا برای ما مجسم کرد

 تا در همه اعصار بر گردت بگردیم

و لبیک بگوئیم

به ولایت تو..

.که ولایت تو تمام حج است و آغاز ایمان.

وگرنه مثل آنهایی میشویم که ترا کنار گذاشتند

و دور خانه ای سنگی فقط میچرخند و میچرخند و...

  

و من همیشه به اینجا که میزسم،پیش خودم میگویم:

 

"الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام"

                      

....آری قدر وامدار نگاه توست،

از ازل تا ابد..

اگر قدر تنها يك شب است ميان هزاران شب، تو هم تنها يكي هستي،مثل پدرت..

علي تنها بود، تنها هست،كاش نماند،دعا ميكنم..

 

*** 

 

حالا ديگر امشب يا فردا،مهم درك قدر توست

تویی که هیچ وقت نشناختیمت...

بارها گفته ام و بارها گفته اند که غایبی،که نیستی،خاک بر دهانم و خاک بر دهانشان باد که غایب واقعی ماییم و الا تو که نمایانترینی..غیبت از ماست و تو همیشه بوده ای..همه جا..حتی

 

***

 

این آخری دست و دلم به نوشتن نمیرفت،ولی فضای تاریکخانه ی دلم پر است از یاد تو.

 

چقدر محتاج این لحظات بودم،چقدر دلتنگ این شبها...

 

قبلتر فکر میکردم دیگر حتی کارم از ابوحمزه خواندن هم گذشته ولی تو دستم را گرفتی

و گفتی بخوان..!

گفتم افبلسان هذا الكال؟!

 و تو حرف هاي سجاد سجاده هاي عشق را نشانم دادي و گفتي بگو..

گفتي بيا و بگو، و نه مثل هميشه توجيه نساز؛تو به من ياد دادي اقرار كنم به خطايم، و كاسه ي گدايي و بيچارگي را به در خانه ي توبه ي رحمان ببرم..

 .

.

.

راست ميگفتي، خدا فقط منتظر بهانه است كه ببخشد.نه اينكه نبيند،نه اينكه راه گناه را باز كند كه راه گناه باز است،هميشه..

و اگر او در توبه را ببندد چه ميماند از ما؟!

حالا به حرفهاي غريبت رسيده ام  

                                     فهميده ام كه خوب ترا بد شنيده ام...

 

  

و چه سري است در زيارت قبر اباعبدالله(عليه السلام)،امشب....؟!

گفتي حسين(ع)..نميدانم چرا اين اسم دل را ميلرزاند،راز حزن اين نام چيست؟!

يادم مي آيد "آدم" جوان هم وقتي به اين پنجمين اسم رسيد،تاب نياورد و گريست..و خداي رحيم او را آمرزيد..

گفتي زيارت قبر هم كه نشد،دستت هم اگر به ضريح نرسيد؛فارغ از بعد مسافت دل به دست باد بسپار و سلامت را با نسيم همراه كن.

وقصه ي آن غافل خواب مانده اي را گفتي كه نيمه شب،موقع جرعيدن آب فقط بر جد غريب و عطشانت از روي عادت سلامي داده بود و خداي صادق الوعد مقام دركش داد..

 

و باز گفتي قدر بخوانم... انا انزلناه في ليله القدر.........سلام هي حتي مطلع الفجر..

راستي مطلع فجر چه زماني است؟

كي اين شبهاي تاريك نديدن تو،درك نكردن حضور تو و نفهميدن قدر تو به مطلع فجر ادراك ميرسد؟!

امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام،

                       بلكه به يمن آمدنت جان گرفته ام...

  

 

« اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ» (1)

.

.

و از رحمه للعالمين صلی الله علیه و آله و سلم منقول است كه اگر اين شب را درك كردي، از خداي كريم عافيت بخواه.

و عافيت قطعا بايد معني تمام تري از سلامتي جسم داشته باشد.

اگر عافيت ميخواهم، عافيت از درك نكردن حضور توست

عافيت از اين همه عقيده باطل و خرافي كه هر روز به اسم دين باب مكتب و مرام جديد ميگسترند و مردم عطشان حقيقت را به سويي ميكشند و با سراب هاي خالي از معرفت تو تشنه ترشان ميكنند

 و داستان دستاني كه در هياهوي روزمرگي از دستهاي پر مهر و عطوفت تو جدا ميشود...

عافيت از دور شدن،دور ماندن، و رها گشتن از تو...

عافيت از مانوس شدن با غير تو..

 

***

 

ياد اينكه گفتي شيعيان ما،ما را به اندازه ي آب خوردني نميخواهند وگرنه ظهور مسجل ميشد،بغض نهفته ام را ميتركاند.راست ميگويي هميشه دليلي بجز تو،براي خواستن تو هست..وگرنه كه زندگيمان چيزي كم ندارد،حتي وقتي نباشي،اصلا حتی اگر هیچ وقت هم نیایی..

آنقدر بت ساخته ایم که قاب تصویر شکسته تو در لابلای برگهای خاکستری کبر و منیت گم شده است..

کاش روز ظهور ترا در دوردست نمیدیدم

 

همیشه گفته ام که جمعه می آیی،اما اگر فقط یک جمعه به آمدنت یقین داشتم..

دلم هرجایی تر از آن است که شبی، ساعتی یا حتی بقدر چند لحظه با نو خلوت کند و برایت دعا کند..

دیگر به نبودنت عادت کرده ایم؛ اینجا خانه ی توست و تو در آن از خاطر محو شده ای؛اینجا کاشانه ی توست و تو در آن فراموش شده ای..و این ، همان غربت خانگی است..

 در آن روز که تو بیایی عقربه های ساعت من کدام عدد را نشان میدهد؟

نکند ساعتم در خواب غفلت بماند

نکند عقب بمانم از قافله ات...

تو همان طرید الشّریدی غریبی...

البته گه گاهی هم به یادت می افتیم اما فردا،روز از نو،پی کار خود رفته و در غفلت و روزمرگی خودمان، سرگشته، غوطه ور میشویم.

و دوباره اسمت را مثل قرآن که روی طاقچه خاک میخورد؛میبوسیم و کنار میگذاریم،تا گرفتاری بعدی..

دیگر یاداوری تو مثل پیشترها بی خویشتنم نمیکند،غروبها از روئیت نشدنت دلگیر نمیشوم..چه شده است مرا؟..

تا قبل از برگ ریزی که سوز و سرمایه ی ذنوب ساخته اند،اشک تو در سرخی شفق میشکست،

 

تمام هفته ،صبح عهد میبستم که وقتی بیایی ملازمت رکابت کنم،شبهای جمعه را تا صبح،امیدوار به ندبه میرساندم و فریاد میزدم این المنصورعلی من اعتدی علیه وافتری...

اما حالا چه؟...

تقصیر که بود؟

 من؟؟؟....

.

.

.

آری این من بودم که پا از خانه ولایت تو بیرون گذاشتم به امید خرابه..

این من بودم که امیدواری تمام هفته و حسرت غروبهای جمعه را همه به یاس از آمدنت تبدیل کردم

این من بودم که تلی از ویرانگی بر سر خویش بنا کردم

و انوقت چشم گشودم و دیدم کارم دارد به جای باریک ترک تو میکشد..

 این من بودم که...

.

.

حق داری اگر رهایم کنی..

حق داری..

من بودم که بریدم

من بودم که کم آوردم

و باز هم این منم که اشکم بی بهره از تو ضجه ام خالی از اصرار..

 

.

.

.

اما انگار نجوای تو از هیاهوی بوران حرف دیگری دارد

میگویی..

 میدانم ... موریانه ی تردید چه بر سر کلبه سرسپردگی ات آورده...

خبر دارم ...  زلال دلبستگی ات به من را گل آلود کرده ای...

قصه کسالت و یاست را شنیده ام..

.

.

تو میگویی و من گوش میکنم..

تو میگویی و من تصویرهای نامردی خودم را میبینم.. 

تو میگویی و من مغموم حالا دیگر فقط نگاهت میکنم..

تو میگویی و من دیگر توان نگاه کردن که هیچ حتی توان ایستادن هم ندارم..

.

.

و تو میدانی که من مثل همیشه کم آورده ام و باز، برگشتنم کار خودت است

بگذار تا برایت بگویم وقتی آدم دارد غرق میشود

اضطراب فریادش را در گلو خفه میکند

کسی که یک عمر به ناز و نعمت عاطفه ات خو کرده

وقتی ببیند خودش با پای خودش به میان ورطه پریده

وقعا رویش نمیشود چیزی طلب کند

بخودش اجازه نمیدهد به درگاهت شکوه کند

عریضه بنویسد یا دست تظلم براورد..

بگذار بغضم ته نشین حنجره شود

 

 

میخواهم بروم باز

و ترا نبینم

 ميخواهم بروم تا شرم و شرمندگی ام را نبینی

میخواهم..

 

و تو ایستاده ای و نگاهم میکنی

از آن بالا..

و منتظری لحظه ای آرام شوم

 

من دیگر چیزی یادم نمی آیدِ

فقط چشمان ترا دیدم که جه مرتعش وار دست در دست نسيم ميگفت بی ی ی ي اااااااا..

تا هم ی ی ییشه ه ه ه ه ..

بیا برای یکبار هم که شده دلت را به دریای من بزن

و همه ی آنچه که تا کنون کرده ای را کناری بگذار

و بی آنکه به گذشته ات فکر کنی

از ژرفای ضمیرت مرا بخوان

آ نوقت میبینی که همان دم

میتوانی تا قله های بی ابر

دیده در دیده ی من اوج بگیری..

 

و من با همه ی ناتوانی و بیچارگی ام در فریادی خاموش  از اضطرار و امید میگفتم

.

.

بیا و به حق آن نان و نمکی که سر سفره ی کرامتت خورده ام

لحظه ی از غفلت زدگی من درگذر..

.

.

 م ن ن ن ن ن ن ن.... امیدوارم به تو

و بگو که امیدم عبث نیست...

من گرمم به یادت،

و بگو که حیاتم از همین جاری است..

 

                   

....اگر اين رمضان هم بگذرد و من همچنان در خواب غفلت و دوري از تو بمانم كه ميشوم در زمره همان زيانكاراني كه از اين همه نعمت و جود هيچ برنگرفتند و....

كلا يا كريم!!

من شكننده تر از آني ام كه لحظه اي به حال خودم رها شوم..

تمام اميدم به رمضاني بود كه گذشت..

به شب قدرش

و  دستگيري تو،مثل هميشه.. 

.

.

چه ماهي بودي رمضان!

سحر هايت بوي ياس مي داد و از جنس بلور بود

تمام لحظه هايت پر بود از عطر رازقي

نفس كشيدنمان ثواب بود و خوابيدنمان عبادت...!

هر آيه اي از كتاب مبين ختم تمام آيه هاي ديگر بود..

ماهي كه سعي كرديم چشم و دست و دلمان هم مثل زبانهايمان روزه دار باشند..

 

به ياد افتتاح و تحميدهاي عاشقانه رحمان

صلوات و درودمان بر رحمه للعالمين و ذريه پاكش عليهم السلام..

خواسته هايمان از خداي قادر

و شكايتمان از نبودن نبي مان و غيبت ولي مان...

 

به ياد ساعات افطار و بوي نان و نرگس..

 

به ياد شبهاي أحيا گرفتن و اِحيا شدن..

شب زنده داري آن شبي كه بوي شير مي آمد و بچه ها شير آورده بودند

 براي شير خدايي كه حالا ديگر رفته بود..

بچه هاي يتيمي كه امشب طعم بي پدريشان جور ديگري است..

 

فضل كافل يتيم آل محمد...

 

و زنده شدن با مسيحاي كلمات و ادبي كه سجادت به ما آموخت

و اينقدر يا رب يا رب يا رب...گفتيم

تا قلم عفو و صفح و غفران تو

بيد گناهانمان را لرزاند و

شديم پاك پاك پاك...

 

  

وضو ميگيرم

رو به سمت آسمان، كوچه، كوه، باغ را عبور ميكنم

در اين حضور بي كسي انگار چيزي مثل نم اشك،

مثل قطره هاي حسرت،

 مثل سايه

 مثل رعد ..

 .

.

اينجا همه گرفتارند، گرفتار مال، گرفتار مقام، گرفتار نفس..

گرفتار من، گرفتار من، گرفتار من !

 

اينها همه از خود به خدا پناه آورده اند و اگر از همه كس و همه چيز دست نشسته بودند و تنها اميدشان به رحمت تو نبود؛

در اين ساعات شب،

خواب و جاي آسوده را رها نميكردند تا بيايند اينجا

 و زاري كنند..

 

گويا به اميدي آمده اند..

آمده اند در خانه ي  الرحم الراحمين

تا او را به احسن الخالقين قسم دهند

و دست به دامان رحمه للعالمين ..

 

و تنها اميدمان به توست كه تو ملجا الهاربيني..

 

..... هنوز از دستان خالي ام مقابل تو اي غني ترين! شرمسارم...!

 

قرآن را باز ميكنم..

                                       اللهم اني اسئلك بكتابك المنزل و ما فيه...

مقابل ديدگاني كه گناه كورش كرده بود

                                      و فيه اسمك الاكبروالاسمائك الحسني...

اگر بپرسي كجا بودي و چه ميكردي ميگويم من همان خائف مضطريم كه تنها اميدم به توست

                                      و ما يخاف و يرجي...

آمده ام تا از زندان گناه و نفس و آتشم برهاني

                                    ان يجعلني من عتقائك من النار...

 

 

اللهم بحق هذا القرآن.........................مولاي من آمدم..!

و بحق من ارسلته به.................با دستهايي كه آماده ي وفاي به عهدند...

و بحق كل مومن مدحته فيه..............اگر هيچ را بخود واگذاري چه ميماند برايش؟

و بحقك عليهم.............هستي ام،زندگي ام،عشيره ام،همه فداي يك غمزه ي نگاه تو...!

فلا احد اعرف بحقك منك.....بيا بگير! دستهاي خالي ام بسوي تو...!

 

 

خدایا....!

به رحمه للعالمينت

كه از او نور عرش و كرسي را آفريدي

و اينجا دندانش را شكستند

ما را به خود وامگذار

و مپسند كه اين سائل خانزادت اگر ميرود،راه خانه را گم كند

و ديگر هيچ وقت برنگردد..

بگذار که در سایه ی دیوار تو باشم..

به امیر مومنانت

که تمام ملائکه را از ملکوت او آفریدی

و در این خاکدان تاریک دنیا حقش را نشناختند و

ریحانه اش را آزردند ؛

کاسه های خالی معرفتمان را لبریز از درک معرفت و ادراک آن انوار مقدسه ات بگردان!

به حبیبه ات

که آسمان و زمین به امر اویند

و دستهای جهالت پهلویش را.. ؛

ما را در کاریز خدمتگذاران این خاندان و محیبینشان قرارده

و توان بیزاری و دشمنی با دشمنانشان را عطا فرما..

به مجتبی کریمت

که خورشید و ماه وامدار کرامت اوست

و حتی به پیکر پاکش هم رحم نکردند؛

به کریمیت، کریما!

از گناه و خطا و سیئاتمان در گذر..

و به صاحب خونت...

که منشاء بهشت است و حورالعین

اللهم بحق الحسین...

به عطش آبی که مهر مادریش بود

و حسرت قطره ای بر لبهای علی اصغرش؛

سوز دل علی دوران را التیام بخش

اشف صدرالحسین...

و بحق هم او، اللهم بحق الحجه...

قلبش را التیام بخش، بظهور الحجه..

.

                                                                           .

.

عطر شبنم و رازقی هوایم را عوض کرد،

مگر میشود پا در یاسخانه بگذاری و رایحه ی شب بوها و شمعدانی مستت نکند

اینجا پر از یاس است و من نه همانم که بودم..

در لابلای ابرهای باران خیز چشم هایت پرکشیدم..

مدتهاست که عجیب دوستت دارم..

 

مه یاس یاسخانه ی شبهای ناشکیبایی!

آذین کوچه چشم براهیم را ببین و بیا..!

بیا با من سر سفره ای که با سلیقه ی خودت چیده ام، میثاقی بدار!

بیا و مرا از غل و زنجیرهای بیعت با خویشتن ابتیاع کن!

بیا و مرا با حلقه ی یاس که دستم میکنی تحویل کن!

 

حالا که ذهن و دلم را خالی کرده ام از هرچه غیر تو

حالا که آمده ام، فقط و فقط برای تو

حالا میتوان گریست..؛ تنها اگر بتوان امید داشت به رازداری چشمان تو

و درهای بخششی که همشه باز است بروی نابکاران...

 

 .................................

1. بحار الأنوار، ج‏43،ص:19

 

حال كه آمده ام..

آقاي من..

.

.

هرچه ديده ام و هر چه شنيده ام..

هر كجا رفته ام و هر چه كرده ام..

هر چه هستم و هر چه بوده ام..

.

.

حال كه رنجوري تنم را به پاي تو رسانده ام،

حال كه بر باب رحمت تو ايستاده ام،

حال كه آمده ام...

.

.

اگر بپرسي كجا بودي و چه ميكردي چه جوابي بدهم؟

از حياي تو به مردن افتاده ام

حال كه به سوي تو آمده ام

اگر بپرسي تو كيستي؟...

.

.

مي گويم من همانم كه تو ام سروري..

من همانم كه تو ام پدري..

من همانم كه تو ام همه كسي..

.

.

من همانم كه ترا گم كرده بودم..

ترا فراموش كرده بودم..

ز تو گسسته بودم..

.

.

.

ببخش..

 

.

مرا ببخش

اگر

 این همه

بد شدم...

.

 .

 .

 

.

.

.

..

 

 

 

خاطره

زیر باران دوشنبه بعدازظهر

 

اتفاقی مقابلم رخ داد

 

وسط کوچه ناگهان دیدم

 

زن همسایه بر زمین افتاد

 

سیب‌ها روی خاک غلطیدند

 

چادرش در میان گرد وغبار

 

قبلاً این صحنه را نمی‌دانم

 

در من انگار می‌شود تکرار

 

آه سردی کشید، حس کردم

 

کوچه آتش گرفت از این آه

 

و سراسیمه گریه در گریه

 

پسر کوچکش رسید از راه

 

گفت:آرام باش چیزی نیست

 

به گمانم فقط کمی کمرم

 

دست من را بگیر، گریه نکن

 

مرد گریه نمی‌کند پسرم

 

چادرش را تکاند، با سختی

 

یا علی گفت و از زمین پا شد

 

پیش چشمان بی تفاوت ما

 

ناله‌هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

 

گوش کن ! این صدای روضه کیست

 

طرف کوچه رفتم و دیدم

 

در ودیوار خانه‌ای مشکی است

 

با خودم فکر می‌کنم حالا

 

کوچه ما چقدر تاریک است

 

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

 

راستی! فاطمیه نزدیک است

 

(سید حمیدرضا برقعی)

 

 

 

روزم بی تو نو نمیشود ای بهار دلها..

 

دعا مي كنيم برايت


براي لحظه هايي كه دعا مي كني بر آمدنت

 

 ای عدل گشا..


گويش حقيقي معارف،


آرزو و آمال هر مومن و ...


تا روزي بگوييم يا مهدي


 

بگوييم يا مقلب القلوب والابصار...

 

ای بهاردلها

 

 


ماء معین..

 

و کَم مومنٍ مُتاسّفٍ حَیرانَ حَزینٍ عِندَ فِقدانِ الماءِ المَعین

 

 

چه بسیار مومن دلسوخته ای که در فقدان آب گوارا در حیرت و حزن به سر می برد...

 

 

 

 

 

 

....

پدر چهار تا بچه این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.

یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.

.
امید وارم به چیزی که باید فکر می کردید فکر کرده باشید
.
.
.
.
.
.
.

"... و اکثرو الدعا لتعجیل الفرج فإن ذلک فرجکم" 

(... تا می توانید برای تعجیل در فرج دعا کنید چرا که فرج شما همان است.)

 

 

«کلیدی برای زشتیها»

«کلیدی برای زشتیها»

 

امام حسن عسکری (علیه السلام) می‌‌فرمایند:

 "همه پلیدیها در خانه‌ای قرار داده شده و کلید آن دروغ است."(1)

استحکام هر جامعه، به اعتماد انسان‌ها به یکدیگر است. آن چه این بنیان را استوار و مستحکم می‌سازد، صداقت انسان‌ها نسبت به هم است و اگر صدق و راستی از جامعه رخت بر بندد، زندگی‌ها دشوار، نا امن، تلخ و نکبت‌بار خواهد بود.

در حقیقت، گوهر صداقت هر جا یافت شود و در هر کس تجلی یابد، نفیس و ارزشمند است. کسی که در گفتار صادق باشد، از دروغ پرهیز می‌کند، چه به شوخی و چه جدی. کسی که در ایمان صادق باشد از نفاق و دو‌رنگی و ریا دوری می‌کند. آن که در پند و موعظه و تبلیغ و ارشاد صداقت داشته باشد، عملش آینه حرفش و رفتارش شاهد گفتارش خواهد بود و معنای صدق در عهد، وفای به قول‌ها و قرارها و تعهدات است.

به فرموده پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، راستی در گفتار، تعهد نسبت به مردم و وفای به پیمان، نشانه صداقت و معیار قرب به آن حضرت است و هر که دروغگو، خائن و بی‌وفا باشد از آن حضرت فاصله بسیاری دارد.(2)

صدق در گفتار و کردار، انسان را محبوب دل‌ها و مورد اعتماد مردم می‌گرداند، برعکس، دروغ، فرد را در جامعه بی‌اعتبار و نزد خدا مطرود می‌سازد. افراد درستکار از آرامش و آسایش روانی برخوردارند و نگرانی از رسوایی ندارند. به قول معروف: آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است! با این حساب، صداقت استوارترین خانه‌ای است که دوستی‌ها، مشارکت‌ها و مبارزات و ... بر آن استوار می‌گردد و بدون آن، همه این کار‌ها در معرض فروپاشی و گسیختگی است. اما در نقطه مقابل، بسیاری از ناهنجاری‌های رفتاری و اختلافات خانوادگی و مشاجرات میان دوستان و فامیل و حتی تنش‌ها و نزاع‌ها، پدیده‌ای است که از بی‌صداقتی و ناخالصی به وجود می‌آید. نفاق و فریبنوعی عدم صداقت و جلوه‌ای دیگر از ناراستی در گفتار و رفتار است و کم نیست طلاق هایی که ریشه در عدم صداقت در مراحل اولیه ازدواج (چه در اظهارات، چه در ادعاها و چه در وعده‌ها) دارد و ناشی از وانمود کردن‌ها و پاسخ‌هاست. آری، این گونه است که صداقت و راستی، بهشت خوبیها را پیش روی آدمی جلوه می‌دهد و در نقطه مقابل آن، دروغ و عدم راستی، صندوقچه بدیها را به روی انسان می‌گشاید و این موضوع، همان گنجینه ایست که امام یازدهم (علیه السلام) با کلام خویش آنرا به ما می‌آموزد. حقیقتا که کلام آنان نور است ...

(برگرفته از کتاب "اخلاق معاشرت"، تالیف: "حجة الإسلام جواد محدثی")

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

پاورقی ها: 1- قال الإمام حسن بن علی العسکری(علیه السلام): "جعلت الخبایث فی بیت و الکذب مفاتیحها"(اعلام دین، صفحه 313) 2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "اقربکم منی غدا فی الموقف اصدقکم فی الحدیث و اداکم للامانه و اوفاکم بالعهد ..." (لآلی الأخبار، جلد 5، حدیث 253)

السلام علی من کسر قلوب شیعته بغربته..

«آفتاب مهربانی»

"او در سخن گفتن با کسی درشتی نمی‌کرد و سخن کسی را پیش از این که به اتمام برسد، قطع نمی‌نمود. هرگز درخواست کسی را که قادر به انجام دادن آن بود، رد نکرد. هیچ وقت پاهای خود را در برابر کسی که در کنارش نشسته بود، دراز ننموده و در برابر همنشین خویش تکیه نمی‌داد. هیچ گاه ندیدم که با پیش کاران بد سخن گوید. هرگز قهقهه نمی‌زد، بلکه خنده اش تبسم بود. هر که بگوید در فضیلت کسی را مانند او دیده، از او باور نکنید." (1)

این سخنانی است که از ابراهیم بن عباس صولی درباره ی رفتار اجتماعی امام علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) نقل شده است؛ امامی که انسانیت و نوع دوستیش یگانه و بی مانند بود. ایشان با رفتار متواضعانه خود، برابری و مساوات را میان مردم برقرار ساخته و سعی در بالا بردن منزلت انسان‌ها داشت.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خود می‌گوید: "امام رضا (علیه السلام) وارد حمامی شد. مردی که آن حضرت را نمی‌شناخت به ایشان گفت بدن مرا مالش بده. امام (علیه السلام) شروع به این کار کردند. هنگامی که مردم به او فهماندند که این شخص، امام رضا (علیه السلام) است، با پریشانی از آن حضرت عذر خواهی کرد؛ اما ایشان هم چنان به کار خود مشغول بودند و او را دلداری می‌دادند."(2)

یاسر، خادم امام(علیه السلام) نیز می‌گوید: "روش امام رضا (علیه السلام) این چنین بود که چون مجلس از مردم خلوت می‌شد، خدمه ی خود را از کوچک و بزرگ جمع می‌کرد و با آن‌ها گفت و گو می‌نمود و خود را مانوس و مونس آن‌ها می‌ساخت. طریقه ی آن حضرت در هنگام خوردن غذا این بود که وقتی سفره ی غذا را برای آن بزرگوار حاضر می‌ساختند، کوچک و بزرگ خدمت کاران را در کنار خود می‌نشاند تا با آن‌ها غذا بخورد(3) و در مخالفت با کسی که می‌گفت: کاش برای اینان سفره ی جداگانه‌ای انداخته می‌شد، می‌فرمود: «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر ما هم یکی است(اشاره به حضرت آدم وحوا) و پاداش هم به کردار است.»"(4)

این گونه رفتارهای اجتماعی امام رضا(علیه السلام) نمونه‌های اخلاق انسانی در مکتب اسلام را به نمایش می‌گذارد. امام(علیه السلام) از نظر حقوق اجتماعی و رعایت کرامت انسانی ،هر گونه امتیاز طبقاتی و هر نوع برتری جویی فردی و اجتماعی را بی معنی می‌داند تا بر کرامت انسانی تاکید نماید و بشر را از قید و بند زندگی طبقاتی رها سازد. ایشان مطابق نظر اسلام، تنها تفاوتی را که باعث برتری افراد بر یکدیگر می‌شود، فرمانبرداری از خدا می‌داند. چنان که قرآن می‌فرماید: "گرامی ترین شما نزد خدا با تقوا ترین شماست."(5)

                                                        

( برگرفته از کتاب "تحلیلی از زندگانی امام رضا (علیه السلام)"، نوشته "محمد جواد فضل الله" (با اندکی تصرف و اضافات ))

کریم اهل بیت

 

"پنج درس ارزنده و آموزنده از امام حسن مجتبی علیه السلام"

1 - روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟
معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون اكثريّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز.
امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.
پس آن هائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرا فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است .(57)
2 - در روايات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟
فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود.(58)
3 - روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.(59)
4 - به نقل از زيد بن ارقم آورده اند:
روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد، هنگامى كه علّت آن را سؤ ال كردند؟
حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد(60)
5 - بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند.
همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : اين كه هنر نيست ، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد.(61)

57- بحارالا نوار: ج 44، ص 104، ص 12.
58- بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13.
59- بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29.
60- اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20.
61- اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 332، مدينة المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862.

 

اللهم انی اسئلک بحق روح ولیک علی ابن ابی طالب الذی لم یشرک بالله طرفة عینا ابدا
ان تعجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان

 

«آخرین کلام»

جناده بن ابی امیه گوید: در آن بیماری که امام حسن (علیه السلام) به دنبال آن از دنیا رفت، به دیدار آن حضرت رفتم. در پیش روی آن حضرت تشتی به منظور دفع آثار سمی که معاویه به ایشان خورانده بود، قرار داشت.

‏جناده می‌گوید: "من عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! مرا موعظه کن."

امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرمود:

‏«خود را براى سفر آخرت آماده نما و پیش از آنکه مرگت فرا رسد، زاد و توشه این سفر را تهیه کن.

بدان که تو دنیا را می‌طلبى و مرگ نیز تو را طلب مى کند. غم و غصه روزی که نرسیده را بر امروزت بار مکن. بدان که بیش از آنچه قوت و روزى‌ توست، مالی به دست نمى آورى؛ مگر آنکه آن مال را برای دیگرى اندوخته می‌کنی.

و بدان که (در روز قیامت) درباره حلال مال دنیا مورد حساب و بازخواست قرار می‌گیری و در مورد حرام آن، کیفر و عقاب می‌شوی و در مورد شبهه ناک آن نیز عتاب و سرزنش خواهی شد. پس دنیا را به منزله مردارى قرار ده (که فقط در مورد اضطرار و ناچارى از آن برگیرى) و از آن به مقدارى که برای تو کفایت کند، برگیر. (1)

‏براى دنیاى خود به گونه اى کارکن که گویا همیشه در آن زندگى مى کنى. (پس اگر یکی از کارهای دنیوی به تأخیر افتاد، بعدا فرصت داری که آن را انجام دهی.)(2) و براى آخرتت به گونه‌ای کار کن که گویا فردا خواهى مرد (به صورتی که فرصت برای انجام کار اخروی بسیار تنگ است). و اگر می‌خواهی به راهی جز حسب و نسب و عشیره، عزتى کسب کنی و بزرگى و هیبتی به غیر از راه سلطنت به دست آوری، خود را از خوارى و ذلت نافرمانى و ‏معصیت خداوند، به عزت و بزرگى اطاعت پروردگار عز وجل درآور.

هرگاه ناچار شدی با مردان همنشینی کنی (و ناچارشدى تا با کسی دوستى نمایی)، با کسى نشست و برخاست کن که:

 - چون همنشین او گشتى، (مصاحبت او) تو را بیاراید و زینت بخش تو باشد (نه آن که سبب شرمسارى تو گردد.)

 - هر گاه خدمتی به او کردى، از تو محافظت کند.

 - اگر کمکى از او بخواهی، کمکت کند.

 - اگر دستت را به امید احسانی به سویش دراز کردی، تو را کمک کند.

 - اگر شکستى در کار تو پیدا شد، آن را برطرف سازد.

 - اگر کار نیکى از تو دید، آن را به حساب آرد.

 - اگر (در هنگام نیاز) سکوت کردی، او (ابتکار عمل را به‌دست گیرد و) خود اقدام کند.

 - اگر برای تو رویداد ناگوار و دردناکى پیش آمد، تو را همراهی کند.

 - (و با کسی همنشینی کن) که از ناحیه او سختی و ناراحتی به تو نرسد.

 - و در درستی‌ها و حقایق تو را تنها نگذارد.

 - اگر بر سر تقسیم چیزى با هم اختلاف پیدا کردید، تو را بر خویشتن مقدم دارد.»

جناده ادامه می‌دهد:

سپس رنگ ایشان به قدری زرد شد که ترسیدم از دنیا برود. در این هنگام امام حسین (علیه السلام) وارد شد و آن حضرت را در بر گرفته و سر و میان دو چشم امام مجتبی(علیه السلام) را بوسید. سپس نزدیک آن حضرت نشست و آن دو با یکدیگر رازها گفتند. امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) را وصی خود قرار داد و در سن 47 سالگی شهید گشته و در بقیع مدفون گردید.

«برگرفته از کتاب بحار الانوار، جلد 44، تألیف: "مرحوم علامه مجلسی(ره)

یا حسین..علیک السلام..

 

 شيعتي مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی

 او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني

 فانا السبط الذي من غير جرم قتلوني

 و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني

 ليتکم في يوم عاشورا جميعا تنظروني

 کيف استسقي لطفلي فابوا ان يرحمونی

 

  (شيعيان من هنگامی که آب گوارا نوشيديد مرايادکنيد

  وياهنگامي که از غريبی ياشهيدی(خبری)شنيديد، برمن ندبه نمائيد

  من، نواده(پيامبر) هستم که مرا بی گناه کشتند

  وپس از آن از روی عمد، مرا پايمال خيل اسبان نمودند

   اي کاش ، همگي در روز عاشورا بوديد ومي نگريستيد

   که چگونه برای کودک خردسالم ، مطالبة  آب نمودم وآنان سرباززدند)

 

فرازهائي اززيارت ناحية مقدسه (زيارت امام زمان عليه السلام،  خطاب به امام حسين عليه السلام): 

 تو براى  پيامبر ( درودخدابراووآل اوباد) فرزند،وبراى قرآن سند  ،و براى  امّتِ  اسلام  بازوى توانا، ودرطاعتِ  حقّ كوشا ، نگهبان عهد وپيمانِ الهى، دورى كننده ازطُرُقِ فاسقان ، عطا کننده و بخشنده به مسکين به سختی افتاده، صاحب ركوع و سجود طولانی بودی.


تا آنكه جور و ستم دستِ تعدّى دراز نمود، وظلم وسركشى نقاب از چهره بركشيد ، وضـلالت و گمـراهى پيروان خويش را فرا خواند ، با آنـكه تو در حَرَمِ جدّت متوطّن بودى، و از ستمكاران فاصله گرفته بودى، و مُلازمِ منزل ومحرابِ عبادت بوده، واز لذّتها وشهوات دنيوى كناره گيربودى، وبرحسب طاقت وتَوانَت مُنكَر راباقلب وزبانت انكارمى نمودى، پس ازآن علم ودانشت اقتضاى انكارِ آشكارنمود، و برتو لازم گشت (لازم نمود)،بابدكاران روياروى، جهادكنى، بنابراين درميان فرزندان و خانواده ات، وپيروان ودوستانت روانه شدى، وحقّ وبرهان را آشكارنمودى، وباحكمت وپندواندرزِ نيكو (مردم را) بسوىِ خدا فراخواندى، وبه برپادارىِ حدودِ الهى ، و طاعتِ معبود امر نمودى ، و از پليدى ها و سركشى نهى فرمودى، ولى آنهابه ستم ودشمنى روياروىِ تو قرار گرفتند.


پس تو نيزباآنان به جهاد برخاستى پس ازآنكه(حقّ را)به آنان گوشزد نمودى، و حجّت را بر آنها مؤكّد فرمودى، ولى عهد و پيمان وبيعت تو را شكستند،و بر پروردگار تو و جدّت  خشم کردند و با تو ستيز آغازيدند، پس برزخم زبانها وضربه ها ايستادگی کردی، ولشكريان  فاجر رادرهم کوبيدی، ودرگَرد وغُبار ِنبرد فرو رفتى، وچنان  با ذوالفقار جنگيدى، كه  گويا علىّ مرتضى هستى.


پس چون توراباقلبی مطمئن،بدون ترس وهراس يافتند،شر و ِمكر وحيله شان را برتو برافراشتند وازدر ِنيـرنگ وفسادباتو قتال نمودند، وآن ملعون لشكريانش رافرمان داد، تاتورا ازآب واستفاده آن منع نمودند،وترابه جنگ کشاندند ، ودر جنگ برتو شتافتند، و تورا با تيرهاوسنگها زدند، وبراى  استيصال وناچار نمودن تو دست دراز كردند، و احترام ترا حفظ نکردند، وازهيچ گناهى درموردتوخوددارى ننمودند، چه دركشتن آنهادوستانت را، و چه درغارت اثاثيه خيمه هايت، (بارى)تودرگَرد وغُبارهاى جنگ پيش تاختى، وآزارواذيّتهاى فراوانى تحمّل نمودى، آنچنانكه  فرشتگانِ  آسمانها ازصبر و شكيبائى توبه شگفت آمدند

پس دشمنان از همه  طرف  به  تو هجوم آوردند، و تورا به سبب زخم ها و جراحتها ناتوان نمودند، و ميان تو وشب مانع شدند(نگذاشتند کارت تا شب به طول انجامد)،درحاليکه برای تو ياوری نمانده بود.و توحسابگر(عمل خويش براى خدا)و صبوربودى، اززنان وفرزندانت دفاع وحمايت مينمودى، تاآنكه تورااز اسبِ سوارى ات سرنگون نمودند، پس بابدن مجروح برزمين سقوط كردى، درحاليكه اسبها تورابا سُم هاى  خويش كوبيدند،وسركشان باشمشيرهاى تيزِشان برفرازت شدند.

 پيشانىِ تو به عرقِ مرگ مرطوب شد، وبه راست وچپ کشيده و جمع می شدی(وبه خود می پيچيدی) ، پس گوشـه نظرى به جانب خِيام و حَرَمَت گرداندى، در حاليكه از زنان و فرزندانت(روگردانده)به خويش مشـغول بودى ، اسبت گريزان به سوی خيمه ها شتافت، شيـهه كشان و گريـان،پس چون بانوانِ حَرَم اسبِ تيز پاى تو را شرمسار بديدند، و زينِ تورابراو واژگونه يافتند، ازپسِ پرده ها(ىِ خيمه)خارج شدند،درحاليكه  گيسوان برگونه هاپراكنده نمودند، بر رخسارها سيلی مى زدندو نقاب ازچهره هاافكنده بودند، وبصداى  بلندشيون ميزدند،وازاوجِ عزّت به حضيض ذلّت درافتاده بودند،وبه سوىِ قتلگاه تو مى شتافتند   ”



به راستی کدام دل خونین نشد!؟! زکریا هم از شنین کهیعص دلش خون شد...
کدام دیده دریای اشک نشد!؟!؟؟
کدام حنجره ضجه نزد؟!؟!
کدام تن سیاه نپوشید!؟!؟!
شاید آن زمان زینب سلام الله علیها تنها با یاد منتقم آل محمد زنده بود... شاید سکینه زیر لب " این الطالب بدم المقتول بکربلا" را زمزمه می کرد...
نمی دانم اما ما هم از آنان که دلشان خون شد و گریه و ناله سر دادند و سیاه به تن کردند، مستثنی نیستیم...ابد و الله، یا زهراء، ما ننسی حسینا...
باز هم محرم است و هیات و عزاداری...
باز هم اشک های شیعیان روان است... باشد که مشمول این سخن امام صادق علیه السلام باشیم که می فرمایند:اگـر نزد كسى از حسين عليه السلام يادى به ميان آيد و اشك از چشمان او باندازه بال مـگـسى جارى شود ثـوابش بر خـداى عـزوجل است كه كمـتـرين آن دخول در بهشت است
ما همگی دلهامان سوزان و چشم هایمان گریان که ای کاش در چنین روزهایی، سیاه پوش در حرم سیدالشهدا بودیم ... در کنار شش گوشه اش با استشمام بوی سیب حرمت مشغول راز نیاز بودیم... کاش با بیرق سیاه در بین الحرمین بانگ یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما را سر می دادیم...
اما حالا با وجود اینکه فرسنگ ها با حرم مطهرت فاصله داریم؛ دلهامان در چند قدمی حرمت هستند... آری؛ بعد منزل نبود در سفر روحانی!!
فرسنگ ها از حرمت فاصله داریم اما ذکر اللهم عجل لولیک الفرج را بر لبهامان داریم   ...


بیا ای مهدی آل محمد...
بیا...
بیا ای میراث دار همه ی پیامبران !
ای عصای موسی در مشت ، ای نگین سلیمان در انگشت و ای بار غم ایوب بر پشت ...
ای چو آدم دیدگانت گریان و چو نوح چشمانت در انتظار فرج نگران ...
ای چو یعقوب در فراق عزیزان اشک ریزان و چو الیاس از قوم خویش گریزان ...
ای چکیده ی والایی های همه ی پیامبران !...
ای که زبان پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم در کام داری و شمشیر حضرت علی علیه السلام در نیام ...
بیا ...
بیا و بکش ذوالفقار از نیام بگیر از عدوی علی انتقام
یا صاحب الزمان بیا که دیگر دلهامان مملو از بغض دشمنان محمد و آل محمد است... بیا و از کسانی که دل رقیه و سکینه را شکستند و زینب سلام الله علیها را محزون نمودند انتقام بگیر...
خداوندا تو را سوگند! تو را سوگند بر اضطرار زینب سلام الله علیها در کربلا و دستان بریده قمر بنی هاشم و تشنه کامی شهیدان؛ ظهور یکتا گل نرگس را برسان...
خداوندا تو را سوگند! به یتیمی سکینه و گلوی پاره ی علی اصغر و بدن پاره پاره ی علی اکبر؛ ما را از شیعیان راستین حجتت قرار ده...
خداوندا تو را سوگند! براشک چون یم مولا و پهلو ی شکسته ی زهرا؛ شفاعت اهل بیت را در آن روزی که فریادرسی نیست شامل حالمان بساز...
خداوندا تو را سوگند! بر ناله های محبان و اشک یتیمان و چشمان مانده به راه منتظران؛ ما را جزء هدایت شدگان درگاهت قرار بده...


 یا رب الحسین
  بحق الحسین
  اشف صدر الحسین
  بظهور الحجه

 

محرم

«اهل بیت (علیهم السلام) و ماه محرم»

"پسرم! به شیعیانم سلام مرا برسان و به آن‌ها بگو: پدرم غریبانه از دنیا رفت؛ پس بر او با ناله بگریید و شهید از دنیا رفت؛ پس بر او اشک بریزید..."

(امام حسین (علیه السلام) خطاب به فرزندش امام سجاد (علیه السلام) در آخرین لحظات حیات) (1)

 ائمه اطهار (علیهم السلام) شیعیان را پیوسته به گریه کردن و گریاندن بر امام حسین (علیه السلام) تشویق می‌نمودند و خود نیز به این کار پایبند بودند. در زیارت ناحیه مقدسه از حضرت مهدی (علیه السلام) خطاب به جد بزرگوارشان سالار شهیدان آمده است: "هر صبح و شام برایت ناله می‌کنم و به جای اشک برایت خون می گریم."(2)

اهل بیت (علیهم السلام) علاوه بر تاکید به همیشگی بودن حزن و اندوه بر مصایب وارد بر امام حسین (علیه السلام)، حزن و اندوهشان با ورود به ماه محرم بیشتر پدیدار می‌گشت.

در این راستا امام رضا (علیه السلام) می فرماید: «چون ماه محرم فرا می‌رسید، پدرم خندان دیده نمی‌شد و از روز اول تا روز دهم محرم، روز به روز غم و اندوهش زیادتر می‌گردید و روز عاشورا روز اوج مصیبت و اندوه و گریه ی او بود و پبوسته می‌فرمود: "امروز روزی است که حسین (علیه السلام) کشته شد."»(3)

ائمه طاهرین (علیهم السلام) علاوه بر این عزاداری و حزن فردی، به برپایی مجالس عزا نیز تاکید داشتند. ایشان همواره خود برگزار کننده ی مجالس در خانه‌های خود و مکان‌های عمومی بودند.

دعبل خزاعی می‌گوید: در ایام عاشورا، علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) را دیدم. ایشان اندوهناک نشسته بود وجمعی از شیعیان در خدمت ایشان بودند. امام رضا (علیه السلام) مرا صدا زد و نزدیک خود نشاند و فرمود: "ای دعبل، این روزها ایام حزن ما اهل بیت و ایام سرور و شادی دشمنان ماست، شعری در مرثیه ی سیدالشهدا (علیه السلام) بخوان."

دعبل می‌گوید من شعری در مصیبت‌های امام حسین (علیه السلام) خواندم. امام رضا (علیه السلام) و حاضرین بسیار گریستند، به گونه‌ای که صدای گریه از خانه آن حضرت بلند شد.(4)

همچنین آن حضرت در روز اول ماه محرم به "ریان بن شبیب" فرمود: «محرم ماهی است که (حتی) اهل جاهلیت جنگ را در آن حرام می‌دانستند؛ اما در همین ماه خاندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه‌های ما را آتش زدند ... و حرمت پیامبر را رعایت نکردند ..."(5)

امام حسین (علیه السلام) این مصیبت‌ها را تحمل نمود تا دین اسلام و خداپرستی واقعی زنده بماند. قیام امام حسین (علیه السلام) حافظ دین خدا بود و عزاداری بر مصایب ایشان، زنده نگهدارنده ی پیام‌های توحیدی قیام آن حضرت است. بدین سان عزاداری بر شهید مظلوم کربلا (علیه السلام) در جهت جلب رضایت خداوند بوده و ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز همواره برپا کننده ی عزای آن حضرت بوده اند.پس چه نیکوست که در این ایام همواره یادآور زندگانی، پیام قیام حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و مصائب آن حضرت باشیم و به پیروی از بزرگان دین، به بزرگداشت و اقامه ی عزای آن حضرت اهتمام ورزیم.

( برگرفته از کتاب "احرام محرم"، تألیف: "عبدالحسین نیشابوری "(همراه با تصرف واضافات))

 

اگر چه شادم..

 

 

این روزها روزهای دیر رسیدنم شده..

خدا نیاورد روزهایی که اصلا نرسم را..

باز هم میخواستم بنویسم، زود تر از این ها..

اما مجالی نبود

برای گفتنت

برای شنیدنت

 

این روزها خیلی شلوغ شده ام

دیگر حتی خودم هم خودم را کمتر میبینم!

 

این همه دویــــــــــــــدن

..

و این همه نرسیـــــدن...

..

و شاید هم این همه دورتـــر شدن...

..

نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!!!!!!!!!

نــــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!!!!!

نـــــــــــــــــه!!!!!!!!!!

 

 

شب عید غدیر است..

دلم باز

هوای نجف کرده

هوای صحن ایوان طلا را..

 

امشب نه مثل تمام شبهایی که میخواستم بیایم

 و برایت بنویسم اما نشد،

که مثل تمام شبهایی که دستانم را گرفتی و نشاندیم

 و قلم نوشت و من نگاه میکردم...

 

باز آمده ام..

کاسه گدایی به دست؛

 

امشب

بیا و با من

سر سفره ای که با سلیقه خودت چیده ام

میثاقی بدار

بیا

و مرا از غل و زنجیرهای بیعت با خویشتن ابتیاع کن

بیا

 و مرا با حلقه یاس که دستم میکنی تحویل کن..

 

 

امیرالمؤمنین مهربانم

چقدر دلم برایتان تنگ شده بود آ جان...

 

امسال هر برنامه ای که به احترام عید ولایت شما گرفته شد

آخرش با بی معرفتی ما نسبت به پیام غدیر تمام شد..

 

به اینکه چقدر مبلغ غدیر و ولایت صاحب غدیر هستیم

با این همه ادعای شیعه بودنمان..

 

و من همش با خودم فکر میکنم

صاحب امروز غدیر

صاحب ولایت امروز

صاحب مکان ها و زمان ها

صاحب الزمان...

 

چقدر تنهاست

حتی بیشتر از شما آجان..

 

 

(خیلی وقته دیگه بارون نزده..)

 

پیچک غصه به دلم تابیدن گرفته..

 

کاش زودتر بیایی..

 

همین جمعه... فردای غدیر ..

 دعا میکنم..

 

 

میزان..

قرآن را سوزاندند؛

قبلا هم..،

این بار اول نبود..

انگار این چرخش روزگار تکرار میشود..

.

.

یادم می آید دیروز هم میان کوچه ها خانه ای را سوزاندند..

خانه ای که نص وجودی ِ اهلش آیه آیه قرآن بود..

و بعد،

 با دست بسته ید اللهی...، قرآن ها سر نیزه رفت...

و زمانی بعدتر قاری قرآن،چرا بالای نی قرآن میخوانـد...؟!

 

(از قرآن سوخته بویی نمی آید

 جز بوی مشک..

و از قرآن سوخته دود بلند نمیشود
نور ساطع می شود

باور نداری...؟

از تنور خانه خولی بپرس...)

.

.

این قصه هر روز ماست ،

 با قرآن

با قرآنِ ناطق

 و ناطقِ  قرآن

با تالی کتاب و ترجمانش..

با تو..

با همان عترتی که قرار بود کنار کتاب ِ خدا بماند و جدا نشود..

یادگار رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را میگویم..

.

.

یک هفته گذشت

از آن حادثه شوم

یک هفته که میخواستم بنویسم از درد، از غربت، از سوختن، از دل شما...

اما نشد..

آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم...احساس سوختن به تماشا نمیشود..

.

.

اما خب.. در این یک هفته همه این بی ادبی را محکوم کردند

تلویزیون و خبرگذاری های مختلف، بیلبوردهای خیابانها،

سایت ها و وبلاگ ها...همه و همه..

حتی شیوخ کاخ نشین وهابی که کلی خرج صدای زیبای قاریانشان میکنند

 و ذره ای از کلام خدا را نفهمیده اند

حتی کشورهایی که مسلمان نبودند ولی به افتخار حس انسان دوستانه و اعتقادشان به احترام برای همه ادیان،این عمل زشت را محکوم کردند..

گویا نوع بشر از این وحشی گری ناراحت شد..

.

.

بوی ِ قرآن سوخته می آید..

 

ولی انگار در این میان،

 بیشتر از همه

 دل کسی شبیه باران، شبیه نور، شبیه لحظه های دور...سوخته باشد..

.

.

و حقیقتا دل تو بیش از همه به درد آمده..

دل تو همراه آیه ها سوخت.. حتی قبلش و همیشه..

.

.

و این قصه هر روز ماست با تو..

هر روز دل نازنین پر از دردت را میسوزانیم ولی

 کسی محکومان نمیکند..

کسی رگ گردنش ورم نمیکند..

کسی حتی خم به ابرو هم نمی آورد؛

 

 آخر دل ترا که کسی نمیبیند..

.

فدایت شوم که از صدای ما خسته ای

فدایت شوم که از زخم ما بی رقمی

فدایت شوم که از ما پریشانی

.

.

 و من در پس کوچه های خالی ذهنم

به تو می اندیشم

.

این روزها چیزی کم است..

چیزی شبیه میزان  شاید شبیه باران..

کسی شبیه بابا..مولام امیر ِمؤمنان..علیه السّلام

.

کاش بیاد بیاوریم حقیقتِ قرآن چه بود و نفسِ ِ قرآن چه کسی است..

.

.

این روزها ترا گم کرده ایم.. کاش زودتر برگردی عزیـــــــــــز..

 

اللهم انی اسئلک بحق روح ولیّک

 علی ابن ابی طالب

 الذی لم یشرک بالله طرفة عینا ابدا


ان تعجّل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان

.

.

.

قصه جدیدی نبود..

فقط بازیگرانش رنگ عوض کرده بودند

دیروز بنی امیه بود و قطب الرَّحا

امروز کتاب خدا و یهود عنود

و هر روز دل توست و قصه نا مسلمانی من..

 

الا لعنت الله علی القوم الظالمین..

 

این عیدها برای من ، "آقا" نمیشود..

این رمضان هم گذشت..

با شب قدرش

با بیست و سومی که جمعه بود

با جمعه ای که فطر بود

(و چه قرابتی است میان فطر و فطرت..)

 

این همه دعا..،

این همه استغاثه..،

این همه اشک

..

مگر میشود اثر نکرده باشد...؟!؟!

 

نه...!

باور نمیکنم..

 

الدُّعا یَرُدُ القَضا و لَو یُبرَمُ اِبراما

 

همه دلخوشی ام به این است که

تنها

 دقایقی؛

 آمدنت به تعجیل افتاده باشد ..

فقط ثانیه هایی..

 

 

دعا میکنم؛

 به امید فقط چند لحظه زودتر رها شدنت از زندانِ غمِ غیبت

به امید ذرّه ای التیام بر قلب دردمند نازنینت

به امید اینکه دعا اثر دارد..

که تو خودت نیز دعا میکنی، ای عزیزِ مُضطَرِّ غریب...

 

 

چه انتظار عجیبی

از صبح تا به شام

غریبی

 قنوت گرفته به انتظار خویش...

 

 

 

عید سعید فطر

 

"جشن آمرزش"

 

عید به معنى بازگشت و برگشتن است و از آن جهت عید نامیده شده است که در آن از اندوه به شادى باز مى‏گردند و آن روز براى همه مردم، روز شادى است. همچنین گفته‏اند از این جهت به آن، نام عید داده‏اند که هر انسانى به آنچه که خداوند به او وعده داده است در این روز مى‏رسد و گفته‏اند که انسان‌ها در آن روز با توبه و دعا کردن به پیشگاه خداوند بر مى‏گردند و خداوند هم به عطا و بخشش نسبت به ایشان و به بندگان مؤمن خود فواید پسندیده و بخشش‏ فراوان ارزانى مى ‏دارد.

از این رو پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: ".. چون شب عید فطر فرا مى‏ رسد، آن شب را شب جایزه مى‏نامند. بامداد عید فطر، خداوند فرشتگان را به همه سرزمین ‏ها مى‏ فرستد. آنان به زمین فرود مى ‏آیند و بر دهانه ی کوچه ‏ها و راه‌ها مى‏ ایستند و با صدایى که آن را همه آفریده ‏هاى خدا جز جن و آدمیان مى‏ شنوند، مى ‏گویند:

«اى امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)! براى نماز گزاردن به پیشگاه خداوند کریم بروید که از گناهان بزرگ عفو مى‏کند و پاداش هاى گران عنایت مى‏ فرماید.»

پس چون در محل نماز عید حاضر مى‏ شوند، خداوند متعال به فرشتگان مى ‏فرماید: «اى فرشتگان من! دسترنج کارگر چون کار خود را انجام مى‏دهد، چگونه است؟»

 آنان عرضه مى‏دارند:«پروردگارا! باید دسترنج او کامل پرداخت شود.»

خداوند مى‏فرماید: «شما را گواه مى‏گیرم که من پاداش روزه رمضان و نمازشان را خشنودى و آمرزش خود از ایشان قرار دادم.»

و خداوند خطاب به بندگان خویش مى‏فرماید:« اى بندگان من! هر چه مى‏خواهید از من بخواهید که سوگند به عزت و جلال خودم که امروز در این اجتماع خویش، هر چه براى دنیا و آخرت خود بخواهید، عطا مى ‏کنم و سوگند به عزت خودم تا آنگاه که مراقب باشید، اسرار شما را پوشیده مى ‏دارم و شما را در پناه مى ‏گیرم و رسوا نمى‏ کنم. باز گردید که آمرزیده شدید. همانا مرا خشنود کردید و من از شما خشنود شدم.»

فرشتگان شاد مى‏شوند و از این که خداوند در روز عید فطر، چنین نعمت‌ها به بندگان خود در این امت ارزانى فرموده است چهره یشان رخشان مى‏گردد و مژده مى‏دهند."(1)

آری این است پاداش یک ماه بندگی خالصانه ..

«برگرفته از کتاب "روضة الواعظین "، تألیف: محمد بن حسن فتال نیشابورى (متوفی قرن 6)»(2)

 

......................................................................................................

 

1ـ امالى شیخ مفید، مجلس بیست و هفتم، صفحه 232- ‏فضائل الاشهر الثلاثه صدوق، صفحه 127

2ـ محمد بن حسن بن على بن احمد بن على فتال نيشابورى، معروف به ابن فتال و ابن فارسى، از علماى قرن پنجم و ششم هجرى که در سال 508 هجری به شهادت رسید و کتاب روضة الواعظین او از مصادر کتاب بحار الأنوار علامه مجلسی به شمار می آید.

3- متن فوق از ترجمه فارسی کتاب روضة الواعظین که توسط آقای دکتر محمود مهدوی دامغانی صورت گرفته، انتخاب گردیده است.

 

......................................................................................................

 

 

خداوند عیدی ما را

 

در جمعه عید فطر

 

ظهور آن یگانه دوران

 

قرار دهد..

 

 

اللهم عجِّل لولیِّک الفرج

 

 

اینجا کسی برای شما،"ما" نمیشود..

کسی به فکر شما نیست

دعا برای تو بازیست..

 

 

 

برای آمدن،

 این جمعه هم مهیا نیست..

 

 

. . .

 

برای سلامتی امام عصر ارواحنا فداه

و بیمار منظور

 دعا بفرمائید.

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خدا کند که بیایی..

دلم شور میزند..

دل پر غصه ام پر از قصه قیل و قال شده

کاش این شبهای قدر بیشتر از همیشه دعایم کنی "بابا"..

.

.

گر بگویی که مرا با تو سرو کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست..

.

.

به باغ بسته رسیدم برای دیدارت

به شاخه های دعا آشیانه میسازم..

به یاد توست که هر شب در این سحاری درد

به های های غریبانه گریه آوازم

قلم گرفته ام از آه و در نبودن تو

به پرنیان دل از داغ گل بیاندازم

.

.

اما قبل از دعا برای دلم،

قبل از دعا برای تمام کسانی که محتاج دعایند،

 قبل از هر چیز و هر کس

و بجای همه

میدانم اگر برای غم شما دعا کنم،

گره از کار همه باز شود..

.

.

پس بیایید

دستان رو به آسمانمان را با یک دعا بالاتر ببریم

و همه با هم یک چیز بخواهیم.

شاید اگر همه یک صدا شویم خدای مهربان

 زودتر دعایمان را اجابت کند..

از تو می خواهم

 به عنوان یکی از محبین امیرالمؤمنین علیه السلام

در میان باران اشک هایت

آنجا که دلت شکست

همه مان را با یک جمله دعا کنی:

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

گل همیشه بهارم

 نوای نای نیستان

ضمیر روشن باران

خدا کند که بیایی..

رمضان

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله :

لَوْ یَعْلَمُ الْعَبْدُ ما فِی رَمَضانِ لَوَدَّ اَنْ یَکُونَ رَمَضانُ السَّنَة.

اگر بندگان از برکت ها و حقایق ماه رمضان آگاهی می یافتند، آرزو می کردند که رمضان یک سال باشد.

اِنَّ اَبْوابَ السَّماءِ تُفْتَحُ فی اَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضانِ وَ لا تُغْلَقُ اِلی آخِرِ لَیْلَةٍ مِنْهُ.

به راستی که درهای آسمان در شب اول رمضان باز می شود و تا شب آخر ماه بسته نمی شود.

لَوْ عَلِمْتُم مالَکُم فِی رَمَضانِ لَزِدْتُم لِلّه تَبارَکَ و تَعالی شُکْرا.

اگر بدانید در رمضان چه برای شما تقدیر شده است، سپاس خود را برای خدا افزون می کنید.

«وَکَّلَ اللّه ُ مَلائِکَةً بِالدُّعاءِ لِلصّائِمین؛ خداوند، فرشتگانی را مأمور دعا برای روزه داران کرده است».

امیرالمومنین علیه السلام :

صَوْمُ الْقَلْبِ خَیْرٌ مِنْ صِیامِ اللِّسانِ و صِیامُ اللِّسانِ خَیْرٌ مِنْ صِیامِ الْبَطْن.

روزه قلب بهتر از روزه زبان و روزه زبان نیز از روزه شکم برتر است.

صَوْمُ النَّفْسِ عَنْ لَذّاتِ الدُّنیا اَنْفَعُ الصِّیامِ.

روزه نفس از لذت های دنیا، سودمندترین روزه هاست.

   
   

الصِّیامُ اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ کَما یَمْتَنِعُ الرَّجُل مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ.

روزه، خود نگه داری از حرام های الهی است، همان گونه که انسان از غذا و نوشیدنی [در این ماه] پرهیز می کند.

خداوند از میان روزها، جمعه و از میان ماه ها، ماه رمضان و از میان شب ها، شب قدر را برگزید.

امام باقر علیه السلام :

«الصِّیام وَالْحَجُّ تَسْکینُ الْقُلُوبِ؛ روزه و حج سبب آرامش دل هاست».

امام صادق علیه السلام :

غُرَّةُ الشُّهُورِ شَهْرُ رَمَضان و قَلْبُ شَهرِ رَمَضان لَیْلَةُ الْقَدْرِ.

برجسته ترین ماه ها، ماه رمضان است و قلب ماه رمضان، شب قدر است.

نِعْمَ الشَّهْرُ رَمَضانُ کانَ یُسَمّی عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللّه ِ الْمَرْزُوقُ.

چه خوب ماهی است ماه رمضان؛ ماهی که در زمان پیامبر ماه «پربرکت» نامیده شد.

امام هادی علیه السلام :

فَرَضَ اللّه ُ تَعالی الصَّوْمَ لِیَجِدَ الْغَنِیُّ مَسَّ الْجُوع لِیَحْنُو عَلَی الْفَقِیرِ.

خداوند متعال روزه را واجب کرد تا غنی حس گرسنگی را بچشد. سپس بر فقیر مهر ورزد.

 

 ....................................................................................................................................

 

  و در آخر یادمان نرود که حقیقت صوم(روزه)

 امیرالمؤمنین علیه السلام

 هستند.

و پذیرش قرآن و نماز و دعا و روزه را

 همان خدای قادرمتعال،

 به داشتن مٌهر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام منوط گردانده است.

اگر سحر یا افطار یا شب قدری دلمان لرزید،

 یادمان باشد اول از همه برای صاحبمان،

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 

 که ریزه خوار خان نعمت ولایت ایشان هستیم

که بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء

دعا کنیم.

که اگر نعمتی به ما می رسد و اگر توفیق انجام عمل نیکی را میابیم،

همه و همه به اذن خدای بزرگ و دعای خیر ایشان است.

یا صاحب الزمان!

برای سلامتی شما صدقه میدهم و برای ظهورتان دعا میکنم

که خودتان فرمودید:

 درمان همه دردها و مصیبت ها را در ظهور من بجویید..

 

التماس دعا

گام های تو..

ای مشرقی ترین ستاره نمکناک چشم تو

بر آسمان ابری چشمم نوید اشک

ای دست های رویش باران

آقای بغض ما

بر خاک گونه های کویرم صدای آب

بر آسمان زخمی چشمم زلال اشک

گلبرگ یک نگاه تو در آسمان شکفت

ارابه های شعله به دوش از قفای کوه

بر پهنای نیلی نقر آسمان شب آرام میدرد

.

.

شب را صدای گامهای تو بیدار میکند..

 

 

گرچه میدانم چرا دلواپسی "بابا"، ولی

غصه ما را نخور، یکروز آدم میشویم...

 

 

 

ساقی باران

...

این زخم های چاک چاک زمان پیش چشم اشک

این خشم بی امان زمین جامِگان خون

یا واژگان هرزه خالی از آن چه هست

بر من، بر این شب اجساد سوز سرد

بر من، بر این کویر کفن پوش چاک چاک

کابوس میتند..

.

.

.

آنگاه صبح دیر

آنک غروب

آنک صدای گامهای خدا روی بغض خاک

پیش از شکست سایه خورشید بر کویر

بر زخم شانه های مرد کسی آه میکشد

شاید منم مردی که چشم هایش پر از اشک های توست

مردی که بر تب دیوار مینوشت

ترست مباد ساقی باران!

حتی میان چشم جنون خواهمت گریست

من را میان چشمهای غمینت نگاه دار...

یا ایها العزیز

 مسنا و اهلنا الضر

 و جئنا ببضاعة مزجاة

 و اوفلنا الکیل

 و تصدق علینا

 ان الله یجزی المتصدقین

و تو کی می آیی..

تو کوچه پس کوچه های شهر

پره از یاد تو

از نام تو

کاش امسال کنار اینها،

 خودت هم باشی ای عزیز..

قبول کن که نبودنت سخت است

قبول کن که ندیدنت مشکل

 

فکری به حال روشنی چشم کور کن..

تو، تمام منی..

میخواستم برای میلادت هدیه ای بیاورم

اما نشد..

حتی به رسم محبت برای روز پدری ات

(که البته  تو هر روز پدر بوده ای و هستی)،

 چیزی پیدا نکردم..

این روزها کلمه ها را گم کرده ام

.

.

.

.

با این همه چراغ و شیرینی حکما باید شاد بود و میخواهم که باشم

ولی از سر شب تا حالا،(دلم یجوریه..)

و چشمهایم که از امروز صبح تا الان برای ریختن دو قطره اشک بی قراری میکنند

امشب نیت کرده ام ذکر "یا علی" بگیرم

دوازده هزار بار..

و بعد از هر هزار بار چهل مرتبه  بگویما محسن قد اتاک المسیء"

میگویند گناه سلب توفیق میکند..

.

و من یکبار دیگر جاماندم از قافله ات..

و دوباره شدم همان غافلِِِِ

.

دلم هوای امن نجف کرده و ایوان طلا را....

.

کاش "حلت بفنائک" میشدم در آن هوا..

.

آنروز که قدم های راستین تو در آن کوچه های تلخ بر اندام نفاق لرزه می انداخت

هیچ باور نمیکردم فلسفه ساده زیستنت را نقض کنند

و معادله نگاهت را برهم زنند

حدیث پیامبر را میگویم(صلی الله علیه وآله وسلم)

و نص وجودت را که آیه آیه تحریف کردند..

من که میشناسم رحم قابیلی این قوم را

من که دیده ام سخاوت قارونیشان را

دست های ترا بستند تا مدار فلک بر مرادشان بگردد

و نحسی روزهای ابلیسی با هیچ " و ان یکادی" شکسته نشود

مگر پشت در پشت با عهدی که با لات و عزی بسته اند بمانند

اصلا اقتضای این عالم همین است

و ظرف وجودی این دنیا محدود تر از وسعت روح تو

دست های ترا بستند تا در میدان تازه اختیارشان تاریخ را تاویل کنند

بگذار تا دنیا دوگانه صبح را سه رکعتی بجای آورد،

بگذار نحسی وجود ننگ آن دو ملعون سیزدهم آمدنت را ناخوش بدارد،

بگذار به تواتر حدیث ابوهریره ها دل خوش کنند

چه غم!

خبر واحدی چون تو

 برای فتح یک تاریخ، کافی است

 

تو، تمام منی!

کرار تر از همیشه

 

حیدر

امیرالمؤمنین..

 

آ ز ا د ی ...

. . .

دست های تکوینی تو مرا آزاد کرد..

از حصار انبوه بی عاطفه.

 

مثل قدیم تر ها،

حیاط خانه ام پر گل شد،

به مدد بذر محبت تو..

ای مهربان ترین باران!

.

.

 جز تو چه کسی میدانست چقدر محتاج تنفس در هوای نگاهت شده ام

 

و مگر دستی بجز دست خیبری تو،

توان گسستن آن همه غل و زنجیر را داشت..؟

.

.

امتداد دست های تو چه نا تمام، تا همیشه

میرهاند این بنده های در بند را...

 

 

غ ر ب ت

 

امیرالمؤمنین را که به شهادت رساندند مردم میپرسیدند:

مگر "علی" نماز میخواند...؟!!!

.

.

شیعیان شما هرچقدر هم غریب

به غربت شما نمیرسند

.

.

بمیرم برای صبرتان...

.

.

منتظر میمانم..

 

ب ا ر ا ن

 

پیچک غصه به دلم تابیده

و هر لحظه بیشتر مرا به خود می پیچاند.

 امان از دل تو...

 

دلتنگم خدا

برای باران..

دلتنگ روزهای آمدنش

........

بک ینزل الغیث.. ۱

.

.

.

.

دلم خونه از این دنیا


از این شهر


از این همه دروغ


از سیاست شوم

.

.


خادم الحجة شدن که آسان نیست


باید خیلی چیزا رو تحمل کنی تا

مدال "منا اهل البیت" ای رو بهت بدن


از میان این همه هیاهو،

 دلم برای دل دردمندتان غصه دارد یا صاحب الزمان..

 

شیـــعیان تــــــــو غــــــریبند

غــــــریبند

 غریــــب

...

 

....................................................

۱.قمى، شيخ عباس، مفاتيح‏الجنان،زيارت جامعه كبيره، به نقل از: الصدوق،محمدبن‏على‏بن‏الحسين

انگیزه خلقت (6)

 ...

و ما چه سرما یه ای داریم برای توشه آخرتمان جز محبت شما

و توسل به مقام نورانیتتان

که فراتر از بعد زمان و مکان دستگیری میکند

و تمام امید من،

به شفاعت شماست

به  آن " سر مستودع"

به مقام شش ماهه ای که در گردنه هولناک مرصاد

همان جا که دیگر شفاعت کننده ای نیست و روزنه امیدی،

شما با جلابیبی از نور و محسنی بر دست می آیید

 و خدای مهربان و صادق الوعد صدقه سر شما برات آزادی از آتش میدهد به آنکه شما شفاعتش کنید

.

.

و همین است اسم اعظم خدا

و تتلقی آدم من ربه بکلمات..

و شمائید آن کلمات..۱

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک

اللهم العن اعدائهم اجمعین بعدد ما احاط به علمک

اللهم العن الجبت و الطاغوت و النعثل ۲

برحمتک یا الرحم الراحمین

.

.

چشمهایم برای ریختن دو قطره اشک از امروز صبح تا الان بی قراری میکند

لب حوض مینشینم

خیره میشوم

به آب

به رقص یاس های خیس روی تلاطم نرم آب

 دلم برای گفتن واژه ای ساده مدتهاست منتظرتان بوده

 

شاید قصه همین باشد

مدتهاست که عجیب دوستتان دارم..

 

حالا دیگر میتوان گریست

تنها به امیدواری رازداری چشمان تو

و درهای بخششی که همیشه باز است بروی نابکاران..

می آیم

بسویتان

 ای همه نور و امید..

.

.

قدم کوته و دل بشکسته

.

نگاهم بسوی گلدسته

.

به شوق زیارت می آیم

.

بسوی حریمت آهسته

...

راستی به سوی روضه بیایم یا بقیع...؟!

 ..............................................................................................................................

 

  ۱. سوره مبارکه بقره-۳۷

  ۲. صلواة خاصة صدیقه طاهره سلام الله علیها

 

انگیزه خلقت (5)

...

پس فرمودند مقدمه ظهور حضرت باران هم به دعای شماست..

و اگر محجة قلب نازنینتان بشکند این امر محقق میشود.. ۱

بمیرم برای پهلویی که شکست و آن دل هنوز نشکسته..

و مگر کافی نبود این همه مصیبت

 و چگونه هنوز جا دارد..؟!

چگونه تاب می آورد...

شاید فردا برای گفتن دیر باشد

ای انگیزه خلقت خدا!

لو لاک لما خلقت الافلاک  ۲

و 

سفارشمان کردند قسم که میدهیم فقط برای فرج دعا کنیم که

فان ذلک فرجکم ۳

و چه دعایی برتر و بالاتر از:

اللهم بحق فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

و السر المستودع  فیها بعدد ما احاط به علمک

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان

و سهل مخرجه و اجعلنا من شیعته و انصاره و محبیه ۴

.

.

.........................................................................................................................

  ۱.محجة قلب مصطفی

  ۲. جنة العاصمه ص6  ص298

       مستدرک سفینة البحار ج3 ص169 حدیث 3و19

       عوالم العلووم بحرانی ج11 ص25

       فاطمه من المهد الی الحد ص9

      موسوعة الکبری عن فاطمة الزهرا ج1 ص259

  ۳. توقیع حضرت به شیخ مفید علیه الرحمة

  ۴. دعای صاحب الزمان

 

انگیزه خلقت (4)

...

         وا قعا قصه عجیبی است، بانو!    

همان روزها را میگویم که همه جا تاریک شد

و ملائک ضجه زدند

و یک تابش نور شما ، زهرا شد..

آنها چشمهایشان را پوشاندند و از خدا پرسیدند این چه نوری است..؟!!

خدا به تو افتخار کرد و فرمود:

هذه نور من نوری اسکنته فی سمائی خلقته من عظمتی ۱

هذه نور امتی زهرا من عظمتی..

.

.

تو که میدانستی،

تو قبل از آمدنت هم، همه چیز را میدانستی،

حتی قصه آن در را و غصه محسنت را..

.

.

بگو،

همه چیز را،

ولی ترا بخدا قصه آنروز را نه!

نگو قصه مرد احدها و خیبرها را که دست بسته..

قصه غیرت خدا روی زمین و روزی که سکوت بودش و صبوری، و دیگر تو اما نبودی..

اشارتی کافی بود تا پایه های عرش و ملکوت را بلرزانی

آخر تو حبیبه خدا بودی

دردانه محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم)

ریحانه علی مرتضی (صلوات الله وسلامه علیه)

و همین است رفعت مقام و منزلت شما

که اگر آسمان و زمین به امر شمایند ۲

تو خود به امر امام زمانت بودی

امیرالمؤمنین تنها را میگویم...

کافی بود لحظه ای از خاطرت بگذرد و خدا نه فقط وجود ننگین آندو ناپاک خبیث را که نسل ظالمین بر تو و اولاد مطهرت را نابود کند

نه..

تو بزرگتر از آنی که من و امثال من در ذهن کوچک و با قلم ناقصمان تصویر کنیم...

قصه دعای آخر و شفاعت امت گنهکار پدرتان دیگر چه بود

ملکه افلاک کجا و خاکیان مفلوک..

لو لاک لما خلقت الافلاک ۳

چه سری است بین تو و خدایت که اینگونه عشق بازی کردی؟

و السر المستودع فیها 4

راستش قصه شما بیشتر شبیه به افسانه میماند..

قصه ها زیادند..

همیشه قصه بوده...قصه های راست و گاهی هم دروغ..

ولی قصه تمام اینها هم نبود

در این میان قصه ای هست که...

 

 

امشب نیت کرده ام ذکر یا زهرا بگیرم، هزار بار!

و بعد از هر صد بار، چهل مرتبه یا نور و یا قدوس بگویم...

مثل نوره کمشکاة... ۵

.....................................................................................................................................

  ۱. علل الشرائع ج1 ص180

      بحار ج43ص 12

   ۲. فرازی از حدیث شریف کساء

   ۳. جنة العاصمه ص6  ص298

     مستدرک سفینة البحار ج3 ص169 حدیث 3و19

     عوالم العلووم بحرانی ج11 ص25

     فاطمه من المهد الی الحد ص9

     موسوعة الکبری عن فاطمة الزهرا ج1 ص259

   ۴. صلوات خاصه حضرت صدیقع سلام الله علیها

   ۵. سوره مبارکه نور-۳۵

انگیزه خلقت (3)

...

و تو شدی محور..

و معروف این عالم

و شان توست که معرفی میکند

پدرت را

شوهرت را

و فرزندانت را..

"هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها..."1

و تو شدی کوثر...

انا اعطیناک الکوثر2

خیر کثیر خدا به رحمة للعالمین

منشا تمام انهار بهشت

منشا حیات

منشا حقیقت و نور

منشا آب...

و جعلنا من الماء کل شیئ حی3

و آب مهر تو بود

و آب

 مهر تو بود..

.

مهر مادر اربابی تشنه لب..

تو کوثر خدا شدی

سر چشمه علم و حکمت اعم و اخص..

و ملائکه منت میکشیدند

که بیایند و  کلمه ای با شما سخن بگویند..محدثه علیمه۴

 

و چگونه شد قصه عاشقی ات با خدا

 که نور سپهر ملکوتی ات را رها کردی و راه به خاکدان تاریک دنیا نهادی..

وللبسنا علیهم ما یلبسون۵

...

.......................................................................................................................

  ۱) حدیث شریف کساء

  ۲) سوره مبارکه کوثر-۱

  ۳) سوره مبارکه

  ۴)  مفاتیح   زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از زیارت رسول اکرم.

  ۵) سوره مبارکه انعام-۶ 

      (در تفسیر به مفهوم آیه توجه فرمائید.

      حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام فرمودند:

      خدا به نور عظمتش لباس بشری پوشاند

      که مردم بتوانند دیدن این نور را تحمل کنند.

      بحار ج۳۵ ص۲۸ ح۲۴

      تفسیر البرهان ج۳ ص۱۹۳ ح۷

      تاویل الایات ج۱ ص۳۹۷ ح۲۷  )