((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

۴۹

من خدا را دارم...

کوله بارم بر دوش...

سفری می باید...

سفری بی همراه...

گم شدن تا ته تنهایی محض....

سازکم با من گفت...

هر کجا لرزیدی...

از سفر ترسیدی...

تو بگو از ته دل...

"من خدا را دارم"

من و سازم چندیست...

که فقط با اوئیم...

**********************************************************

سلام دوست جونام...

امروز با یه پست بدون سفرنامه اومدم...

ولی دلم سفر می خواد...

اول با یه دنیا شرمندگی بگم چون دلم می خواد جز جز اتفاقات امروز یادم بمونه ریز به ریز نوشتم و واسه همین پستم طولانیه...اگر از حوصله تون خارجه دلم نمی خواد با خوندنش اذیت بشین....چون ممکنه این اتفاقات برای من مهم باشه و برای شما جذابیتی نداشته باشه...برای همین نصف پست رو هم تو ادامه مطلب می زارم که هر کس تمایل داشت بخونه..

دیروز رفتم دادگاه ونک....بالاخره با قاضی به این نتیجه رسیدیم که صبر کنیم....چون ۵ آبان میشه یکماه و قاضی گفت شاید تا چند روز آینده بیاد و بریزه....

قاضی فکر می کرد من ناراحت شدم و به خاطر همین پشت سر هم عذرخواهی می کرد....ولی راستش رو بخواین من اصلا ناراحت نبودم...به قاضی هم گفتم من چیز زوری نه از خدا می خوام نه از شما ...حتما صلاح نیست من امروز اقدامی برای این کار بکنم...

گفتم اگر قانون می گه صبر کن...حتما صبر می کنم...

به هر حال دستور روی پرونده هست....هر زمان لازم باشه روش اقدام می کنیم...

امروز خواهرم نتونست همراهم بیاد...پسرش سرمای شدیدی خورده....مدام هم عذرخواهی می کرد....ولی به خدا من اصلا راضی نیستم حتی در شرایط عادی هم اونها به خاطر من تو زحمت بیافتن...برادرم رو هم هر کاری کردم باهام  نیاد قبول نکرد...آخه اونم بنده خدا خودش مریض بود...ولی با این حال گفت خودم دوست دارم همراهت بیام...با هم رفتیم دادگاه...نیم ساعت زودتر رسیدیم...تا برادرم برای ماشین جای پارک پیدا کنه منم رفتم دستور ثبت لایحه رو بگیرم....قاضی گفت می دونی همسرت رفته از من شکایت کرده؟!خندیدم...نپرسیدم چرا و از چی..ولی گفتم جناب قاضی چیز جدیدی نیست...ایشون عادتشونه...اونطرف هم قاضی "ف" رو کلافه کرده بود...خلاصه ذهنیت قاضی اینطوری بود...بعد پرسیدم جناب قاضی من برای سوگند می تونم تقاضای کتبی بدم...چون اون دادگاه اصلا سوگند رو قبول نمی کردن...گفت اصلا روال کار من برای شهادت شهود سوگنده....درخواست لازم نداره...مدیر شعبه می گفت این قاضی روی اعسار حساسه...واسه همین دادگاههای اعسارش خیلی طول می کشه..

نشسته بودیم که دیدبم دودو و یه پسر ٢٢-٢١ ساله اومدن...محلش نذاشتیم...ولی با برادرم راجع به کار صحبت می کردیم و گاهی هم به رفتارهای دودو می خندیدیم...چند تا کتاب حقوقی هم از کتابفروشی خریدم و نشستیم کمی مطالعه هم کردیم...دو نفر اومدن که نمی دونم چرا یه حسی بهم گفت این دو تا هم از شاهدای امروز دودو هستن...آخه دربه در دنبال دادگاه می گشتن و یه جورایی گیج می زدن...حسم درست می گفت...بالاخره دودو رو پیدا کردن...

دادگاه امروز دیگه آخرش بود...حالا براتون تعریف می کنم که چرا...نیشخند

****************************************************

وقت رسیدگی ساعت ٩ بیان داخل_این رو منشی دادگاه بلند تو راهرو اعلام کرد.

رفتیم داخل...دودو گفت شهودم بیان داخل؟!قاضی گفت به وقتش خودم می گم...

من نمی دونم چرا روزهایی که دادگاه دارم انقدر ریلکس میشم...یعنی یه ذره اضطرابم ندارم...شاید این بیشتر لج دودو رو در میاره...

قاضی از دودو پرسید موضوع دادگاه امروز چیه؟(می دونست فقط می خواست از دودو بپرسه)

دودو:حاج آقا اعسار از نفقه ای که اصلا نباید به این خانم تعلق می گرفت!

قاضی: شما فقط بیاد بگی اعسار نفقه...تعلق گرفتنش رو بنده باید تشخیص می دادم که تشخیص دادم بهشون تعلق گرفته...شما صلاحیت تشخیص اینکه تعلق می گیره یا نمی گیره رو ندارین!!!!نیشخندحالا الان شغلتون چیه؟!

دودو از یه طرف تو لایحه اش گفته بود شغلی ندارم....از یه طرف گفت فقط ماهی ٣۵٠٠٠٠ تومان در آمد دارم....از طرف دیگه گفت معلم حق التدریسم...از یه طرف گفت تدریس خصوصی دارم...قبلا البته به شغل پیش خدمتی مدرسه هم اشاره کرده بودنزبان

قاضی:متفکرشاهد اول رو بگو بیاد داخل(آی کیف کردم...قاضی یعنی این...قاضی قبلی هم خوب بود ولی یه کم سهل انگار بود...اشتباهش این بود که مشخصات شهود رو تطبیق نمی داد ...سوگند رو اهمیتی نمی دادو شهود رو با هم میاور داخل دادگاه و بالطبع اونا هم مشورتی برگه اظهارات رو پر می کردن...ولی این قاضی زرنگتر و کاردان تر از این حرفاست...)

شاهد اول اومد...آقای م.م (دوست صمیمی دودو) ...همون که یه زمانی زیر یه برگه استشهادیه رو امضا کرده بود و شهادت دروغ داده بود که بارها به همراه دودو برای برگردوندن من اومده و من ناز کردم و نرفتم...یادتونه؟!مدتها بود می خواستم این اقا رو از نزدیک زیارت کنم و امروز زیارت کردم اساااااااااسی...ابرو

قاضی بعد از یادداشت کردن مشخصات م.م: آقای م شما اومدی اینجا شهادت بدی...به چی حاضری قسم بخوری که حقیقت رو بگی؟!آقای م بعد از یه کمی مکث گفت به جون بچه ام!!!قاضی گفت جون بچه البته مهمه ولی برای دادگاه سندیت نداره...چون شاید شما اصلا بچه نداشته باشی...با کلـــــــــی مکث گفت :به کتاب خدا...قاضی گفت کدوم کتاب خدا؟!به قران....قاضی:میشه جمله تون رو کامل بگین؟به قران قسم می خورین که چی؟به قران قسم می خورم که حقیقت رو بگم...قاضی گفت شما این خانم و آقا رو می شناسین؟!گفت خانم رو نه ولی آقا رو چرااز خود راضی....خلاصه گفت که دودو تدریس خصوصی داره!!!١۶٠٠٠٠٠ تومان هم از من قرض گرفته و خیلی بدبخته و خلاصه...حرفاش که تموم شد گفتم جناب قاضی حالا میشه من یه سوال از آقای "م" بپرسم؟!قاضی گفت بپرسین....گفتم آقای "م" شما اگر درست شنیده باشم همین الان فرمودین من رو نمی شناسین و تا به حال هم ندیدین....درسته یا من اشتباه می کنم؟!آقای م گفت درسته...گفتم حالا سوال اصلی من اینه که با این حساب چطور زیر این برگه رو امضا کردین و شهادت دادین بارها اومدین خونه پدرم دنبال من و من برنگشتم و حاضر شدین سوگند هم بخورین؟!بعدم برگه رو دادم دست قاضی....نیشخند

بدجور به هم ریختن...هم دودو و هم دوستش...قاضی یه نگاهی به برگه انداخت و گفت چه جوابی دارین آقای م؟!گفت نه من نگفتم خونه پدرشون گفتم خونه شون....قاضی گفت شما دقیقا اینجا نوشتین منزل پدر زوجه....گفتم آقای "م" میشه دقیقا بفرمایین شما کجا اومدین دنبال من؟اگر خونه پدرم نبوده کجا بوده؟گفت منزلتون!!!!!!!!!!!!!!!قهقهه(خلاصه امروز یه کلکسیون کامل دودو اونجا جمع بودن)گفتم آقای محترم یعنی شما دارین ادعا می کنین اومدین منزل مشترک من و دودو که من رو برگردونین به زندگی مشترک؟اگه شما اومدین منزل مشترک یعنی من داشتم به زندگی مشترک ادامه می دادم دیگه...اگرم نیومدین پس کجا اومدین؟(گیر دادم شدیـــــــــــــدمژه)افتاد به من و من کردن...گفت نـــــــه ...منزل شما که نه ...همون منزل پدرتون....قاضی گفت شما که الان گفتی منزل پدرشون نبوده...گفتم باشه آقای "م" شما اومدی منزل پدرم دنبال من ...اونم نه یه بار چنــــــــــــــــد بار!!!!حالا میشه دقیقا به من بگی منزل پدر من کجاست؟!آقای م: فقط سکوووووووووووووووووووتنگران

قاضی: آقای محترم شما  این اظهارات رو امضا کردی یا نه؟!این امضای شما هست یا نه؟!آقای م : بله امضای منه....ولی اظهارات رو نخوندم!!!!!!فقط تیترش رو دیدم(انگار روزنامه استخنده)!!!!!!!!!!!قاضی: اقای محترم اینجا سه حالت وجود داره ١- یا شما دروغ می گی      ٢- یا امضات جعل شده         ٣- یا دودو به شما یه برگه سفید داده امضا کنی و بعد اظهارات رو نوشته...حالا کدومشه؟گفت امضا که امضای خودمه...برگه هم سفید نبود....ولی من دیدم بالاش نوشته استشهادیه محلی امضا کردم....گفتم آقا "م"شما اصلاً  استشهادیه محلی می دونین یعنی چی؟!شما اکباتانی...ما شهران بودیم...مادر دودو بلوار فردوس....پدرمن آریاشهر...اینا چه ربطی به هم دارن؟ما چه محلیتی با شما داشتیم؟!قاضی گفت به هر حال شما شهادت دادین و ظاهرا شهادتتون دروغ بوده...گف نه دروغ نبوده...منظورم این بوده که من کمابیش در جریان مشکلاتشون بودم!!!!قاضی گفت منظورتون دقیقا همینیه که اینجا نوشتین و امضا کردین...شهادت یعنی به چشم خودتون چیزی رو دیده باشین...دودو با پررویی گفت حالا انقدرم فرق نمی کنهدلقک....قاضی: چرا اتفاقا تفاوتش از مغرب تا مشرقه.... گفتم آقای "م" شما اشتباهت اینجاست که فکر می کنی با من داری معامله می کنی...ولی اشتباه می کنی...طرفت دیگه من نیستم ....قرانه...بترس...

خیلی حالش بد بوداوه...فکرکنم دلش می خواست گریه کنه...فقط نگام می کرد و هیچی نمی گفتخنثی...دودو دید وضع خیلی خراب شده اومد مثلا درستش کنه...گفت جناب قاضی میشه اون برگه رو من هم ببینم...انقدر ازش گذشته منم به خاطر نمیارم....خندیدم...گفتم تو اگر راست گفته باشی ١٠٠ سال هم که بگذره محاله یادت بره....اونم موضوعی که به قول خودت به کرات اتفاق افتاده و تو با این قشون به دفعات اومدی دنبال من...لااقل یه بارش یادت می موند بنده ی خدا....گفتم من ولی اگر کل این پرونده رو هم ازم بگیری برات روز و تاریخ و ساعت رو مو به مو  میگم....تو می خوای بخونی چون دروغ گفتی و دروغگو کم حافظه است و می خوای یادت بیاد چی گفتیدروغگو...دودو اینجوری شده بودکلافهزبانمی خواست کله ام رو بکنه....ولی نمی تونست که...جلوی قاضی...اونم قاضی "س" با اون هیبت ...مگه می تونست؟!از خود راضیقاضی دوباره رو به آقای م : بالاخره این اظهارات رو که امضاش هم کردین قبول دارین یا نه؟!آقای م: با مکث زیاد و با صدای آروم...نمی دونم...نه...قبول ندارمناراحت...قاضی: این یعنی شما نرفته بودین دنبال خانم؟م: نه...

قاضی بسیار خوب با شما دیگه کاری ندارم....امضا کنین و نفر بعد رو بگین بیاد داخل....نفر دوم هم اومد مثل طوطی اظهارات قبلی رو که معلوم بود بهش دیکته شده تکرار کرد و گفت البته من مطمئن نیستما...قاضی گفت ولی کسی که شاهده با قطع و یقین باید حرف بزنه....اونم امضا کرد و نفر سوم...٢١ سالش بود...قاضی گفت چند ساله دودو رو می شناسی؟! گفت ٧ سال....قاضی: یعنی از ١۴ سالگی دوست دودو بودی؟!بله...شاگردش بودم...الانم دوستیم....شما از کجا می دونی معلمت چقدر حقوق دریافت می کنه...مگه میاد به شما می گه؟!نه نمی گه...ولی میشه حدس زدخنده....قاضی: با حدس که نمیشه شهادت داد....شاهد:بچه های مدرسه شاگرد خصوصیشون هستن..قاضی: شما مگه هنوز محصلی؟نه دانشجوئم...قاضی:پس بچه های کدوم مدرسه منظورتونه؟!

آخسکووووووووووووووووت

قاضی : امضا کنین و نفر چهارم رو صدا کنین...

دودو: جناب قاضی شهود ٣ نفر بودن...خنثی

قاضی: ولی برای اعسار محکوم شهود باید ۴ نفر باشن...فقط برای اعسار هزینه دادرسی ٢ نفر شهود  کفایت می کنه...

دودو(بازم یه دروغ دیگه گفت): آخه مدیر شعبه گفت عیب نداره....

قاضی بلافاصله در یک اقدام ضربتی مدیر شعبه رو بلند صدا زد(آی حال می کنم با این اخلاق قاضی که سریع روبرو می کنه...قبلا یادتونه از اون دادگاه به دادگاه ونک زنگ زده بود و دروغ دودو رو برملا کرد؟!)....

دودو زیر لب: ای باباااااااا...آخ

مدیر شعبه یه آقای فوق العاده با شخصیت ومهربونه....

قاضی: اقای "ش" ایشون می گن شما بهشون گفتین سه تا شاهد کافیه...

آقای "ش" : من؟!!!بعد رو به دودو ...آقای محترم مگه شما به من نگفتی چند تا شاهد باید بیارم من گفتم ۴ تا ...شما گفتی من ٣ تا شاهد دارم...گفتم اگه ٣ تا می خوای بیاری باید با خود حاج اقا صحبت کنی...گفتم یا نگفتم؟!دودو: سکوووووووووووت....

مدیر شعبه: من به شما گفتم ۴ تا ...نه ٣ تا...شما هم بدون مشورت حاج اقا ٣ تا شاهد آوردی

بعدم رفت...

قاضی :متفکر...بعد رو کرد به من گفت شما مطلب خاصی ندارین؟!

من: چرا حاج آقا....با اجازه تون یه مطلب دیگه هم هست که باید براتون توضیح بدم...اولا که ایشون تو لایحه خودشون گفتن معلم حق التدریسن نه اینکه تدریس خصوصی می کنن که به هر حال در هر کدوم از این دو حالت در آمد بهتر از درآمد یه معلم رسمیه...چون چند جا می تونن کار کنن..حالا سوای از اینا شما لطفا یه نگاه به این اجاره نامه بندازین...و اجاره نامه رو درآوردمنیشخند....گفتم حاج آقا ایشون به اذعان خودشون تو این اجاره نامه شغلشون پیش خدمت  مدرسه است!!!مژه

قاضی: خوب آقای دودو ...چه دفاعی دارین؟شما پیش خدمت مدرسه هستین؟!متفکر

دودو مثل اسفند رو آتیش....نه بنگاه اشتباه کرده!!!!من اونروز بنگاه نبودم!!!!(من نمی دونم این دروغهای مسخره رو چطوری خجالت نمی کشه به زبون میاره؟پیش قاضی و ملق بازی؟!)گفتم امضات زیرشه آقای محترم....

دودو اینجوریعصبانیدر حالیکه همچنان دلش می خواد کله من رو بکنه....حالا چه توفیری داره؟!شما که نمی دونی هیچی نگو....گفتم من که هیچی ...این رو دیگه یه بچه دو ساله هم می فهمه....

گفت این اجاره نامه مال پارساله...

گفتم : ااااااااا .معذرت می خوام... آخه نیست قراردادتون تا مرداد ٨٨ بود فکر کردم امسالم پیش خدمت مدرسه ای....نگو پارسال پیش خدمت بودینقهقهه

دودو:عصبانیکلافهزبان

قاضی: آقای محترم اتفاقا تو این دادگاه مهمه...چون شغل شما داره بررسی می شه...چطور توفیری نداره شما پیش خدمت مدرسه باشی یا معلم؟از نظر خودت فرقی نداره؟!دودو بلند بلند: این داره این کارا رو می کنه که از من اخاذی کنه....کلافه

گفتم آره استشهادیه رو که می گی بی خیال ...توفیری نداره...اجاره نامه هم که می گی مهم نیست....پس میشه بگی چی مهمه...

قاضی جوش آورد: گفت نظم دادگاه رو بهم زدی که چی؟چرا توهین می کنی؟

فکر کردم قاضی با منه....گفتم جناب قاضی ولی من توهینی نکردم

قاضی: من منظورم این آقاست که داره می گه اخاذی و این حرفا...آقای محترم این خانم همسرته و نفقه و مهریه حقشه و اینجا هم دادگاهه و منم قاضی...اگر یه بار دیگه توهین کنی زنگ می زنم حراست تکلیفتون رو مشخص کنه..وقت تمام

حالا هم بیا این اظهارات رو امضا کن....

منم امضا کردم و اومدم بیرون....با برادرم تصمیم گرفتیم سر راه یه سر خونه خواهرم بزنیم تا هم از پسرش عیادت کنیم و هم ماجراهای امروز رو براش بگم...تا برسیم خونه خواهرم با برادرم فقط خندیدیم....

حالا نتیجه دادگاه برام اهمیت نداره....مهم اینه که حرفایی رو که مدتها بود می خواستم بزنم و موقعیتش جور نمی شد زدم...مژه

والا اعسار آقایون معمولا پذیرفته میشه...منم اگر قانون اینجوری تشخیص بده اعتراضی ندارم...البته این به اون معنی نیست که بشینم و نگاه کنم...همه ی سعیم رو می کنم....ولی نهایتا بر عکس دودو دلم نمی خواد با قانون در بیافتم...

ممنون که این همه وقت گذاشتین و تا اخرش خوندین...

طولانی بود...خسته تون کرد...

معذرت...

***************************************************

پ.ن.١: برای اینکه خستگیتون در بره یه نگاهی حتما به این لینک بندازین...من که کیف کردمقلب

پ.ن.٢: برای مناجات نامه این پست فقط می خوام بنویسم "خدایا در هر حالت و موقعیتی شکرررررررررررررت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد