((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

۲۶

آموخته ام که زندگی دشوار است

اما من از او سخت ترم....

آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا می دهد نه زمان ....

آموخته ام باید همچو فولاد محکم باشم

تا هرزمان چکش مصیبت بر سرم فرود آمد

متانت خود را حفظ کنم ...

آموخته ام که همه می خواهند روی قلّه زندگی کنند

اما .....

تمام شادیها وقتی رخ میدهد که

درحال بالا رفتن از کوه هستیم

 

(این متن رو از وبلاگ ریحانه جونم برداشتم...فکر می کنم یه جورایی با شرایط فعلی من همخونی داره...مرسی ریحانه ی عزیزم)

***********************************************

١٩ مرداد سرباز دو تا ابلاغ جدید برام آورد...

یکیش مادرش از من شکایت کرده بود!!!!!!

یکیش هم دودو از من و برادرم شکایت کرده بود که رفتیم مدرسه داد و بیداد راه انداختیم و بچه ها همه بودن و آبرو ریزی کردیم!!!!(در حالیکه من نه صدام رو بلند کردم و نه بچه ای دیدم)

سربازی که ابلاغ آورده بود بازم به تحریک اونا می خواست کاری رو به زور بهم بگه انجام بدم که اصلا وظیفه ای برای انجامش نداشتم ....

اون به من می گفت چون خونه برادرت هم طبقه بالای شماست باید ابلاغ اون رو هم تو امضا کنی...

من با برادرم مشکلی نداشتم و می تونستم از طرف اونم امضا کنم ولی گفتم چون این حرف حرف دودو هستش عمرا...می دونستم برادرم هم کارم رو تایید می کنه...

گفتم شما حق نداری من رو اجبار به امضای چیزی بکنی....گفت قانونه...

گفتم قانون رو به من نمی خواد یاد بدی...به یمن وجود این آقا که حتی جرات پیاده شدن از ماشینش رو نداره  من همه این راهها رو رفتم و خودم می دونم چی به چیه...گفت نه باید امضا کنی...گفتم کسی تا به حال جرات نکرده به من باید بگه....حالا صبر کن تا تکلیف تو رو هم روشن کنم..

رفتم از خونه تلفن بیسیمی رو آوردم ....از ١١٨ شماره کلانتری ١١٨ ستارخان رو گرفتم و گفتم وصل کنن به افسر نگهبان...ماجرا رو براش کامل توضیح دادم...از روی اتیکت روی لباس سرباز اسمش رو خوندم و گفتم این آقا می گه من باید ابلاغ برادرم رو هم امضا کنم...این ((باید)) قانونیه یا نه؟

گفت نه خانم.....شما اگر دوست داشته باشین می تونین ابلاغ برادرتون رو امضا کنین...اگر نه الصاق میشه...

گوشی رو دادم به سرباز تا خودشم بشنوه...نمی دونم افسر نگهبان بهش چی گفت که قرمز قرمز شده بود...قطع که کرد به سرباز گفتم انقدرا هم پوله ارزش نداشت ..داشت؟!

گفتم در ضمن به اون آقا هم بگو از این به بعد خواست بیاد چادرش رو هم همراهش بیاره تا سرش کنه و خجالت نکشه از ماشین پیاده بشه...بهش بگو نا محرم نداریم

امضا کردم و رفتم داخل و در رو بستم ...ابلاغ برادرم رو مجبور شد بندازه داخل صندوق...

٢٢ مرداد باید به  خاطر شکایت دودو می رفتیم کلانتری ١٢۶ تهرانپارس که برادرم زونا گرفت و نشد بریم....

همین تاریخ مریم دوستم هم (که گفتم شوهر و بچه داره و دودو و وکیلش علنا و کتبی بهش تهمت زده بودن )گفت می خواد بره از دودو و وکیلش شکایت کنه...از من خواست باهاش برم..

رفتیم دادسرای ناحیه ٣ و شکایت رو تنظیم کردیم و بعدم رفتیم کلانتری ١٠٣ گاندی و شکایت رو  تحویل دادیم و پرونده تشکیل شد...

من و خواهرم به عنوان شهود برگه شهود رو پر کردیم و لایحه وکیل رو هم ضمیمه کردیم..

بعد رفتیم دادگاه خانواده ونک که گفتم حکم جهیزیه رو ارسال کردن ...

٢٣ مرداد تولد خواهر دودو بود...

می دونستم اگر اس ام اس بدم حرص می خورن...به خواهرش اس ام اس زدم و تولدش رو تبریک گفتم انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده....

جوابی نداد...اس ام اس رو نگه داشتم برای روز مبادا...

شنبه ٢۶ مرداد ساعت ٩ صبح باید به خاطر شکایت مادرش از من ( که هنوز موضوعش رو نمی دونستم) می رفتم کلانتری ١٣٣ شهرزیبا(دیگه کلانتری تو تهران مونده که من نرفته باشم؟!)

با خواهرم رفتیم اونجا...

مادرش و جاسویچی (برادر دودو ) اومدن....

مادرش انگار دست و صورت نشسته پا شده یود اومده بود اونجا..چشمای پف کرده...

پرونده رفت مددکاری کلانتری...

مددکار اونجا یه خانم بودش و یه آقای سبزه رو(که من و خواهرم چون اسمش رو نمی دونستیم بهش می گیم آقا هندیه)

آقایی که اونجا بود علت شکایت مادر دودو رو پرسید...گفت این خانم برای پسر من ابلاغ میاره....

آقاهه یه نگاهی به من کرد و بعد رو به مادر دودو گفت همین؟!!!!

گفت بله آقا ...مگه کمه؟!

گفت خوب ابلاغ بیاره ....قانونیه کارش....کجاش مشکل داره؟

گفت من می خوام ابلاغ نیاره!!!!(مکالمه در حد کودک دبستانی)

از من پرسید و همینطور که داشتم جواب مددکار رو می دادم مادره هی می پرید وسط حرفم...گفتم دارم صحبت می کنم....گفت مودب باش دختر...گفتم من مودب باشم؟!!شما حرف زدی من وسط حرفت پریدم؟شما نمی دونی کسی که صحبت می کنه زشته وسط حرفش پرید...

فکر کم فشار مادره رو ٢٠ بود...داشت غر می زد که مددکار گفت خانم جو رو متشنج نکن...شما بیرون بایست تا صدات کنم...در واقع از اطاق بیرونش کرد...

گفت مشکل دار...گفتم پسرش متاسفانه همسر منه....ابلاغها هم همه از طرف دادگاهه...غیر قانونیه...گفت نه...

دوباره مادره رو صدا کرد گفت پرونده بره دادسرا فقط بهتون می خندن...گفت این  خانم اومده خونه من داد و هوار راه انداخته ...جلوی همسایه ها آبروم رو برده!!!!!!(من؟تا به حال سرباز می رفت تا جلوی در واحد و ابلاغها رو الصاق می کرد...من هم سر کوچه منتظر می موندم)

آی حرص می خورد...آی حرص می خورد....گفتم جالبه...من یه دقیقه وقت می خوام تا دروغ این خانم رو اثبات کنم....

مددکار قبول کرد...رفتم به یکی از سرباز ها گفتم می تونی برام سرباز صالحی رو پیداش کنی( سرباز صالحی یه سرباز زبر و زرنگ و ریزه میزه بود) رفت و چند لحظه  بعد دیدم سربازه اومد...اول من جلو نرفتم و خواهرم باهاش صحبت کرد و یادش نمیومد...ولی وقتی من رو دید یادش اومد...آخه اون روز هی می گفت شما هم بیا می گفتم من نباشم بهتره و خلاصه با اینکه خیلی اصرار کرد باز نرفتم...اینه که تا من رو دید یادش افتاد...گفتم اینا می گن ما با شما که اومدیم داد و بیداد راه انداختیم و آبروریزی کردیم...گفت بیخود ...من حاضرم هر جا لازم شد شهادتم بدم...

مادره تا سرباز رو دید رنگش پرید...گفتم اینم سربازی که ما باهاش ابلاغ بردیم...آقا ما دعوا راه انداختیم؟گفت من تا به حال جاهایی که ابلاغ بردم دعوا نشده...این خانم رو هم هر چی اصرار کردم اصلا همراهم نیومد و سر کوچه منتظر موند...لازم باشه حاضرم شهادت بدم و امضا هم بکنم...

از سربازه تشکر کردیم و رفت..

مددکار گفت خانم چرا وقت ما رو می گیری...شکایتت بالاخره چیه؟در نهایت پررویی گفت من شکایتی ندارم!!!!!!!!!!!!.فقط می گم طلاق می خوای بگو طلاق می خوام...گفتم نه خانم من نه طلاق می خوام ..نه احتیاج به راهکارهای شما دارم...شما ظاهرا مشکل دارین خانوادگی...شکایت می کنین وبلافاصله بعدش یا می گین شکایت نداریم یا وقتی قاضی ارجاعتون می ده به روانپزشک می رین و دیگه پیداتون نمیشه....شما خوشتون میاد سرباز بیارین....اونم مهم نیست...مختارین...ولی خودتون ضایع میشین...واسه سن شما دیگه درست نیست...

کارد می زدی خونش در نمیومد...گفتم به هر حال از نظر من بهتره این پرونده بره دادسرا....شکایت کردین پاش وایسین...گفت نخیر ...من بیکار که نیستم...شکایتی هم ندارم!!!!(روانی بیمار !!!! فکر کن...اول صبحی ما رو کشونده کلانتری...وقت همه رو گرفته بعد می گه من اصلاً شکایتی نداشتم)

به هر حال پرونده همون جا بسته شد...

بعد از کلانتری رفتیم آموزش و پرورش منطقه 5 تا یه راهنمایی ازشون بگیریم ببینیم اگر طرف جای دیگه غیر از این مدارس استخدام باشه چطور میشه پیداش کرد که فهمیدیم ظاهراً کادر مدارس غیر انتفاعی مثل دولتی ها خیلی قابل پیگیری نیستن ...ولی بازم بهمون گفتم بریم آموزش و پرورش کل...شاید اونا بهتر بدونن... رفتیم آموزش و پرورش کل که نزدیک میدون فلسطین بود و اونجا بهمون گفتن اینکه هنوز تو دبیرستان تهرانپارس کار می کنه یا نه قابل پیگیری هستش و بهمون گفتن بریم آموزش و پرورش منطقه 4 نزدیک رسالت...

رفتیم دادگاه خانواده.....اول من یه لایحه مبنی بر عدم همکاری مدیر دبیرستان "ب " با دادگاه و شرح ماجرا رو روی پرونده قرار دادم...بعد  یه نامه برای ریاست آموزش و پرورش منطقه 4 گرفتیم و رفتیم اونجا...رییس نامه رو خوند و ما رو ارجاع داد به حراست آ.پ منطقه 4....یه آقای بود به اسم آقای "ر" که بنده خدا خیلی باهامون همکاری کرد...

اونجا گفت حتی معلمین حق التدریس هم باید گزینش بشن و اگر دبیرستانی دبیر گزینش نشده استخدام کنه متخلف محسوب میشه....

29 مرداد ماجراهای جالبتری اتفاق افتاد...

اون روز دادگاه اعسار دودو بود و قرار بود دودو  4 تا شاهد معرفی کرده بود که اینا شهمو من هستن و قرار بود این شهود رو روز 29 بیاره....

حالا بماند که از لیست معرفی شدگان تنها یک نفر تطابق داشت و بقیه احتمالاً شهود خریداری شده بودن....چراش رو می گم...

اون روز من و خواهرم و برادرم بودیم....توی راهرو دودو و برادرش و وکیلش و 4 تا مرد دیگه و البته صاحبخونه و وکیلش اومده بود!!!!(یادتونه دادگاه 12 تیر برای صاحبخونه یه ابلاغ فرستاده بود که مبلغ ودیعه توقیفه و شما اگر حرفی برای گفتن دارین فقط 10 روز مهلت دارین به دادگاه مراجعه کنین و اگر کاری غیر از اونچه دادگاه ازتون خاسته انجام بدین شریک جرم محسوب میشین؟یادتون اومد؟صاحبخونه به جای 10 روز گذاشته بود 48 روز بعد مراجعه کرده بود دادگاه...فکر کرده بود دادگاه خونه خاله است و قاضی هم از روی شوخی بهش اخطار داده)

خلاصه دارین که چند نفر به یه نفر شد؟

من تنها رفتم تو دادگاه....دودو و اون چهار نفر آقا هم اومدن داخل(صاحبخونه منتظر موند دادگاه تموم بشه و بعد بیاد با قاضی حرف بزنه)

دادگاه خنده داری بود اون روز...

قاضی به شهود گفت آقای دودو رو کامل میشناسین؟گفتن : بببببلللله...

برگه اظهارات شهود رو داد بهشون و مواردی رو هم بهشون متذکر شد که اگر خلاف واقع بنویسین مجرم محسوب میشین و این حرفا....

حالا قیافه هاشون هم خفن ...کسی نمی دونست می گفت اینا رو الان از سر نماز بلند کردی آوردی تو دادگاه...

در این حین یهو یکی از شهود بلند پرسید آقا...اسم و فامیلتون دقیقاً چی بود؟!!!

فکر کن....

قاضی یه نیم نگاهی به من کرد ...منم خنده ام گرفته بود...چه شهودی ...حتی اسم طرفشون رو هم نمی دونستن...

قاضی گفت مگه نگفتین ایشون رو کامل میشناسین؟ گفت بله...یه لحظه هول شدم...

یکی از شهود هم ظاهرا تحت تاثیر حرفای قاضی در مورد شهادت دروغ قرار گرفت و تقریبا به نفع من نوشت....که بله یه ماشین داره یه ساله دستشه...ولی نمی دونم مال کیه...موبایل هم داره اینم شماره اش ولی نمی دونم مال کیه...در مورد حقوقش هم اطلاعی ندارم( پس بگو بیمارم که اومدم در مورد کسی که هیچی ازش نمی دونم شهادت بدم )

ولی به نظر من دادگاه اعسار اساس تشکیلش فرمالیته است....یعنی اعسار همه پذیرفته میشه مگه طرف تاجر باشه...یعنی اگر تاجر بودنت اثبات بشه حتی اگر واقعا هم نداشته باشی اعسارت پذیرفته نمیشه....والا من خودم تو دادگاه یه آقای دکتری رو دیدم که جراح هم بود و وکیلش هم یه خانم(بعدا من با این خانم صحبت کردم و علت طرفداریش از یه همچین آدم نامردی رو پرسیدم اظهار پشیمونی می کرد و می گفت راست می گین خیلی نامرده ...می خوام خودم رو از این پرونده بکشم کنار)...این آقای دکتر خانمش سرطان گرفته بود و ماههای آخر زندگیش بود و ایشون با کمال بیرحمی می خواست طلاقش بده و تجدید فراش کنه(خوب میمیری دو ماه دیگه صبر کنی تا دل خانمت روزای آخر نشکنه؟)

خانمش هم چون خیلی ناراحت شده بود و دلش شکسته بود  مهریه اش رو اجرا گذاشته بود و آقا تقاضای اعسار داد و پذیرفته شد...

فکر کن جراحی که پولش از پارو بالا میره اعسارش پذیرفته شد....منظور اینکه اعسار دودو هم با اینکه قاضی کاملا می دونست شهودش رو از تو جوب پیدا کرده پذیرفته شد...البته تبصره هم داشت که اگر مالی ازش پیدا بشه (هر زمان) قابل توقیفه...

30 مرداد دوباره باید می رفتیم کلانتری 126 تهرانپارس...

که رفتیم و پرونده بعد از عبور از مرحله مددکار رفت دادسرای ناحیه 4(شعبه 10 دادیاری)

ولی چون پرونده دیر رفت اونجا وقت رسیدگی رو گذاشتن برای شنبه 2 شهریور...

2 شهریور با برادرم رفتیم دادسرا...دودو اون روز بر خلاف همیشه تنها اومده بود...

من رفتم بالا ببینم قاضی اومده یا نه...برادرم تو حیاط بود و گفت برو منم میام بالا(دلش می خواست کله دودو رو بکنه ...ولی می خواست با خونسردی کامل  نقره داغش کنه و حتی منم این رو نمی دونستم) 

جلوی در شعبه ایستاده بودم که در کمال تعجب دیدم دودو و برادرم با همدیگه اومدن!!!

کم مونده بود شاخام بزنه بیرون...

دیدم دودو با کمال پرورویی اومد کنار من و شروع کرد حالم رو پرسیدن...

محلش نزاشتم...برادرم صدام کرد و گفت بیا می خوام باهات صحبت کنم...دودو موند و ما رفتیم تو حیاط...گفتم قضیه چیه؟ گفت دودو رو تو حیاط دیدم...گفتم بچرخ تا بچرخیم...از ما شکایت می کنی؟ دودو هم گفته من شکایت کردم تا شاید از این طریق بتونم خواهرت رو راضی کنم از خیر مهریه و نفقه بگذره...حالا هم به وکیلتون بگین به وکیل من یه زنگ بزنه تا به توافق برسیم(رو که نیست ....توافق از نظر اون یعنی بخشیدن همه حق و حقوقم که باید خوابش رو ببینه)برادرم گفت منم بهش گفتم مردحسابی تو از ما شکایت کردی حالا انتظار داری خواهرم بیاد مهریه ببخشه...گفته باشه اگر مشکل اینه من میرم رضایت بدم...برادرم هم گفته شکایتت از پایه و اساس پوچه....اگر رضایت هم ندی باز مثل همیشه پرونده بسته میشه....گفته نه من رضایت می دم...به شرط اینکه " آ" راضی بشه و وکیلا با هم صحبت کنن....منم بهش گفتم نظر " آ " به خودش مربوطه...خودش باید تصمیم بگیره...ولی من بهش می گم تو چی گفتی...خلاصه گفتم تو نظرت اینه که من راضی بشم...گفت نه بابا ...می خوام از این طریق نقره داغش کنم...من که بهش قول مساعد ندادم...ولی اون خودش می خواد بره رضایت بده....بزار این پرونده بسته شه...اونوقت من می دونم و اون...

جلسه تشکیل شد و بدون اینکه کسی حرفی بزنه قاضی از دودو پرسید این اظهارات شماست؟شما زنگ زدین 110 اومده؟ شما خودتون بودین؟گفت 110 رو ا خبر کردیم!!!!!!!!!!!!!من خودم نبودم ولی به نمایندگی از همکارام اومدم....قاضی گفت شما نبودین و فقط اظهارات شما اینجاست...مگه شکایت نمایندگی داره؟مگه وکیلی؟گفت نه...گفت پس چی؟شکایت همکارات هم که اینجا نیست...

خلاصه دودو گفت البته من می خوام رضایت بدم(شکایت رو قاضی قبول نکرده ایشون می خواست رضایت بده...) قاضی گفت رضایت هم ندی پرونده مختومه است...به همکارات بگو شکایتی دارن خودشون بیان یا وکیل بفرستن...

و به این ترتیب بازم پرونده مختومه شد...

3 شهریور ساعت 10:30  مجددا دادگاه نفقه و تمکین داشتیم ...اونروز فقط شوهر عمه ام همراهم بود...چون مامانم دل درد شدید گرفت و برده بودنش بیمارستان...منم دل تو دلم نبود...به شدت حالم گرفته بود و فقط دلم می خواست زودتر همه چیز تموم بشه و برم بیمارستان....

تو دادگاه بازم اون و کیلش خیلی چرت و پرت گفتن....

قاضی به دود گفت خونه تهیه کردین؟گفت بله...گفت اجاره نامه کو؟گفت نمی تونم بهتون بدم...آخه این خانم میبینه و برام ابلاغ میاره...قاضی گفت این چه حرفیه...من بااااید اجاره نامه رو ببینم...شروع کرد با قاضی جر و بحث کردن که من اجراه نامه رو رو پرونده نمی زارم و فقط نشون می دم ...الانم همراهم نیست(چون مشتش باز می شد)...

چرت و پرت زیاد گفتن...مثلا دودو می گفت بیچاره اگر طلاق بگیری کی میاد تو رو بگیره؟

گفتم تو برو با اون خونواده ی در پیتت که هر کدومتون یه مشکلی دارین به فکر خودت باش...

اولا من اصلا قصد طلاق ندارم ....ثانیا بعد از اون هم به تو هیچ ارتباطی پیدا نمی کنه که من چطور زندگی می کنم...

مثل اسفند رو آتیش فقط می پرید هوا ....آخه به مادر جونش توهین کرده بودم...

گفت آقای قاضی برادرش دیروز گفته بود وکیلامون با هم صحبت می کنن تا به توافق برسن...گفتم شاکی پرونده منم نه برادرم....شما هم بیجا کردی وقت برادرم رو با حرفای چرتت گرفتی...من طلاق نمی خوام...بخششی هم ندارم..وکلا هم با هم حرفی ندارن که بزنن...

جلسه رسیدگی تموم شد....

اون روز من برای پرونده مهریه هم تقاضای صدور اجرائیه کردم و بعدش سریع زنگ زدم به خواهرم و گفت مامان کیسه صفراش رو عمل کرد و برداشت ...اتاق 10A بخش VIP بستری شده ....چون دکتر دیگه ای اون روز نبود که با لاپاروسکوپی عمل رو انجام بده و برادرم بیچاره مجبور شده بود خودش این کار رو انجام بده(خیلی  سخته آدم بخواد مادر خودش رو عمل کنه )

سریع رفتم خونه و وسایلم رو برداشتم (چون با خواهرم می خواستیم شب پیش مامانم بمونیم )و ناهار نخورده رفتم بیمارستان...

مامان گل و صبورم خیلی درد کشیده بود....

وای چه طولانی شد این پست....

معذرت

ادامه دارد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد