((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

۳۵

کاش می دانستیم...

زندگی با همه ی وسعت خویش ...

محفل ساکت غم خوردن نیست....

حاصلش تن به قضا دادن و پس مردن نیست....

زندگی خوردن و خوابیدن نیست...

اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست ...

زندگی جنبش و جاری شدن است...

زندگی کوشش و راهی شدن است...

از تماشاگه آغاز حیات....

تا به جایی که خدا می داند...

**********************************************************

قرار بود مامان و بابا و همسفرانشون یکشنبه ٢۵ اسفند برگردن ولی چون طوفان شن شده بود و پروازها لغو شده بود ،ناچارا از راه زمینی برگشتن و دوشنبه ٢۶ رسیدن ترمینال غرب.

با خواهرم و برادرم رفتیم دنبالشون.بنده خداها از بس پاهاشون آویزون مونده بود ورم کرده بود.

تو مدتی که مامان و بابام نبودن با خواهرم کل خونه رو ریخته بودیم بیرون و یه خونه تکونی اساسی کرده بودیم.

اینه که وقتی مامان و بابام برگشتن کار خاصی جز خریدای عید نداشتیم.

می خواستیم بریم سفر.یعنی از قبل حرفش شده بود.

ولی چون سفر کربلای مامان اینا دقیقا قبل از عید انجام شد و برگشتشون کمی با سختی همراه بود دیگه نمی تونستن باز برای یه مسافرت طولانی تو ماشین بمونن و اذیت می شدن.

این اولین سالی نبود که سال تحویل خونه نبودیم...البته سری قبل سال تحویل تو جنگل زیبای آب پری هفت سین پهن کرده بودیم و همه خانواده ( به جز برادر بزرگم و خانمش و دخترشون که مکه بودن و پسر کوچکشون که از طرف مدرسه اردوی جهادی رفته بود) بودن...

ولی امسال فقط ۴ نفر بودیم...اونم بدون مامان و بابام (که در این مورد اولین سال بود که این اتفاق میافتاد)..

ما می خواستیم تو این مسافرت اصلا در قید و بند جا و مکان و هتل و خونه نباشیم و هر جا خوشمون اومد بمونیم و دیدن کنیم.

قبلا جا و مکانمون رو از قبل تعیین می کردیم و بعد می رفتیم..اولین بار بود به این شیوه می خواستیم سفر کنیم و چون بقیه بچه های کوچیک داشتن نمی شد پیش بینی کرد چی در انتظارمونه و ممکن بود سختشون باشه .اینه که فقط من و خواهرم و شوهر خواهرم و پسر خواهر همسفر شدیم.

واقعا بعد از اون دوره ی سخت و چیزی حدود یکسال دادگاه رفتن و اومدن و تحمل استرسهاش به یه سفر فارغ از هر چیز احتیاج داشتیم...

چون خواهرم هم این مدت همراهم بود و از همه ی راحتی هاش تو این مدت  زده بود، شرایط برای  اونم همینطور بود.

مهمترین عنصر از نظر من برای داشتن یک سفر خوب و دلچسب داشتن همسفرای خوب و دلچسب و پایه است که من داشتم و همسفرام از هر لحاظ پایه بودن...

می خواستیم تهران نباشیم...حالا هر جا شد می ریم....یعنی فقط تعیین کردیم این بار سمت جنوب می ریم...ولی اینکه از کجا می ریم و کجا می مونیم و چه کار می کنیم رو اصلا تعیین نکردیم...چون بازم برنامه ریزی کردن در قید و بند قرارمون می داد...حالا بعدها بهتون  می گم تا چه حد بی محابا  سفر کردیم...

همسفری که مدام غر(قر) بزنه یا فقط به فکر آسایش و آرامشش باشه و سفر رو به کام بقیه تلخ کنه به نظرم بدترین بلاست...به هر حال سفر در بهترین حالتش هم سختیهایی رو به همراه داره...

پنجشنبه ٢٩  اسفند رفتیم فلکه اول صادقیه که طبق معمول هر سال ، دست فروشا خیابون رو قرق کرده بودن و جنساشون رو وسط خیابون حراج کرده بودن....

خریدای باقی مونده هفت سین و یه سری خریدای دیگه هم کردیم و اومدیم خونه...هفت سین مامان اینا رو چیدیم و آخر شب خواهرم اینا رفتن و قرار شد که فردا صبح برم خونه شون و از اونجا حرکت کنیم...

صبح روز سی ام ساعت ۶ از خواب بیدار شدم و کارهام رو انجام دادم و بعد از صبحانه مامان و بابام من رو رسوندن خونه خواهرم و کمی پیشمون موندن و بعد از  تبریک پیشاپیش عید  روبوسی کردیم و خداحافظی کردن و رفتن.

ما ساعت ١٠ حرکت کردیم و مسیر ١٢٠ کیلومتری تهران تا قم رو طی کردیم ...کوههای زیبایی تو اتوبان هست که قبلا خیلی بهشون توجه نکرده بودم...اینم یه عکس از این کوهها .... ساعت ١٢:٣٠ رسیدیم قم...

می خواستیم بریم زیارت که یاد یه موضوع خیلی مهم افتادیم و علت شلوغی بیش از حد خیابونها رو متوجه شدیم...

بله اونروز جمعه بود...ما هم سر ظهر  رسیده بودیم....یعنی دقیقا موقع نماز جمعه و به همین علت اصلا جای پارک برای ماشین پیدا نمی شد.

اینه که از دور به حضرت سلام دادیم و تصمیم گرفتیم بریم کاشان.

از قم تا کاشان مسافت ١٠٠ کیلومتره و ما ساعت ٢:٣٠ رسیدیم به کاشان.

راستش فکر نمی کردم از کاشان انقدر خوشم بیاد...

انقدر خوشم اومده که دلم می خواد یه بار فقط مخصوص این شهر و همه ی شهرهای اطرافش برم ...اماکن دیدنیش انقدر زیاده که خودش یه مسافرت اساسی به این شهر و شهرهای اطرافش رو می طلبه...

کاشان شهر منظمیه که مسافر هر جای این شهر بایسته مطمئنا اماکن دیدنی شهر رو (که کم هم نیستن ) گم نخواهد کرد...

یعنی از هر نقطه شهر یه عالمه تابلوی راهنما(دقیق) برای راهنمایی مسافر وجود داره(این خصوصیت رو تو همه شهرها نمیشه دید)

خونه هایی توی کاشان هستن بعضیهاش فوق العاده بزرگ و مجلل و زیبا بودن....

این یه نمونه اش...(البته این عکس فقط یه قسمت خونه رو تونسته نشون بده)

چون شوهر خواهرم فرهنگیه گفتیم شاید بتونیم از طریق ستاد اسکان اقدام کنیم...

و به این ترتیب ٢ شب مهمون یه دبیرستان خیلی بزرگ شدیم که در نوع خودش تجربه بسیار بسیار بسیار جالبی بود...

کلاسها فرش شده بودن و من بعد از مدتها دوری از درس و مدرسه به این ترتیب وارد یه کلاس درس شده بودم...

دانش آموزان روزی که مدارس تعطیل می شد برای مسافرین نوروزی روی تخته تبریک نوشته بودن و ما هم کلی گچ بازی کردیم و جوابشون رو دادیم...

از لحاظ امکانات هم بد نبود...سرویس بهداشتی...آشپزخونه و گاز و یخچال و تلویزیون و هفت سینی که هر چند خیلی مجهز نبود ولی احساس خوبی رو ایجاد می کرد...

از حیاط بسیار بزرگ دبیرستان هم به عنوان پارکینگ ماشینها استفاده می شد...

یه نکته خیلی مهم که تو سفرمون دیدیم این بود که وسعت مدارس شهرستانها نسبت به تهران خیلی بیشتره و تو تهران به ندرت من چنین مدارس بزرگی رو دیدم...

وسایل خواب هم که خودمون آورده بودیم...

تا کمی جابجا شدیم و کارامون !!!!!رو انجام دادیم سال تحویل شد....

مسافرهایی که اونجا بودن همه به هم تبریک گفتن....

به مامان اینا و بقیه زنگ زدیم و تبریک گفتیم و جاشون رو خالی کردیم...

بعد هم ناهارمون رو خوردیم...

اونروز همه اماکن تاریخی بسته بود و قرار شد یه گشتی تو شهر بزنیم و از فردا شروع به دیدن کنیم....

شب بعد از شام ،شوهر خواهرم رفت که بخوابه و من و خواهرم و پسرش رفتیم وکمی تو بوستان کتاب که روبروی دبیرستان بودیم قدم زدیم و بعد پسرش خوابید و ما هم بعد از کلی حرف زدن با اینکه خوابمون نمیومد رضایت دادیم بخوابیم...

١ فروردین سال ١٣٨٨ از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و بعد از انجام کارهامون به سمت دیدن اماکن دیدنی حرکت کردیم...

اول تصمیم گرفتیم بریم سمت خونه های تاریخی....تو کاشان خونه های تاریخی زیادی وجود داره...مثل خونه بروجردیها، عامریها، طباطباییها ، عباسیان، احسان و ....که تو این سفر فقط به دیدن دو تا از این خونه ها یعنی بروجردیها و عامریها اکتفا کردیم...

در حالیکه دنبال جای پارک برای ماشین می گشتیم به یه باروی بزرگ برخوردیم به نام باروی دارالمومنین کاشان که متعلق به دوران سلجوقی بود ولی خیلی مهجور افتاده بود و بهش رسیدگی چندانی نشده بود...

این برج در اواسط قرن پنجم هجری توسط یکی از ثروتمندان عهد سلجوقی به نام خواجه مجدالدین ابوالقاسم کاشانی به منظور محافظت از شهر و مردم در برابر هجوم دشمنان ساخته شده ...

بعد خونه بروجردیهای کاشان رو دیدیم ...

این خونه  متعلق به حاج سید حسن بروجردی از تجار نطنزی بوده که ساکن کاشان بوده و در نیمه دوم قرن ١٣ ساخته شده (چیزی حدود ١٠٠ سال پیش)...

نقاشیها و گچ بریهای بی نظیری که داره زیر نظر استاد کمال الملک انجام شده و معمارش هم استاد علی مریم کاشانی بوده...

تو خونه بروجردیها نمایشگاه جالبی از اسناد قدیمی هم برگزار شده بود...مثل قباله های قدیمی ازدواج و هزینه های کفن و دفن و ....

این یه نمونه قباله ازدواج....(به میزان مهریه دقت کنید که تو اون زمان به نظرم خیلی زیاد بوده)(فکر کن ... مثلا اگر قرار بود مهریه منم اینطوری باشه دودو باید یه ماده گاو  میاورد اجرای احکام دادگاه تحویل می دادو برادرش هم به جای اینکه پاکت سکه ها رو محکم بغل کنه باید گاوه رو بغل می کردخنده)

اینم یه نمونه از هزینه های کفن و دفن ...( حتی هزینه تنباکو و سدر و کافور و...هم محاسبه شده)

بعد از خونه بروجردیها به خونه عامریها رفتیم....

خونه عامریها یکی از بزرگترین خونه های تاریخی شهر کاشان محسوب میشه و قدمتش به دوران زندیه بر می گرده...البته در دوران قاجاریه هم بناهایی بهش اضافه میشه...

این خونه حدود ٨۵ تا اتاق داره و ٧ تا حیاط که دوتا از این حیاطها اصلی هستن و خیلی هم بزرگ هستن...

همه حیاطها دارای حوض هستن  که در تابستون مورد استفاده قرار می گرفته...

بادگیر خونه عامریها بلندترین بادگیر بین بادگیرهای خونه های کاشانه...

(من به خواهرم می گفتم چطور اون موقع بدون برق تو خونه های به این بزرگی که پر از جرات می کردن زندگی کنن...چون هر چقدر هم جمعیت زیاد باشه بازم وسعت خونه به حدیه که جمعیت به چشم نمیاد )

نکته قابل توجه در ساخت خونه ی عامریها تفکیک حمام های زنانه و مردانه بود.

(عکسهای تکمیلی خونه عامریها در ادامه مطلب)

بعد از دیدن خانه عامریها به سمت تپه های سیلک(sialk) رفتیم...

این تپه ها در نظر اول توی یه شهر گرمسیر مثل کاشان تپه های بی آب و علفی هستن که ارزش دیدن ندارن...برای همین مردم زیاد تمایلی برای رفتن به این مکان از خودشون نشون نمی دن...(از شما چه پنهان بار اول ما هم همین فکر رو کردیم)

ولی بعد که می ری  و می بینی اینجا مهد تمدن بشری بوده و اولین تمدنهای بشر در روی کره زمین (8000 سال پیش ) تو همین ایران خودمون صورت گرفته و انسانهایی که یه زمانی اینجا زندگی می کردن سعی می کردن با تهیه ابزار برای خودشون راحتی به ارمغان بیارن و علاوه بر اینها حتی زنهاشون از وسایل تزیینی هم برای آراستن خودشون استفاده می کردن(اینی که می گم مال 100 سال یا 200  سال پیش نیست...صحبت از 8000 سال قبله....فکر کن اون موقع هم زنها انقدر با سلیقه بودن که به فکر آراستن خودشون بودنمژه)...اونوقته که از ایرانی بودن خودت به خودت می بالی و از اینکه مثل بقیه مردم فکر نکردی خوشحال میشی...

این تپه شاید در نظر اول یه مشت خاک به نظر بیاد و تنها موارد قابل مشاهدش یک اسکلت مرد بزرگسال و یک اسکلت دختر بچه ده ساله باشه که زیر آوار جان سپردن ولی در واقع در وجود خودش یک تمدن 8000 ساله رو داره  که اساس تشکیل زندگی متمدن بشر امروزیه...

بعد از دیدن تپه ها به سمت باغ فین حرکت کردیم...

ناهار رو اونجا خوردیم و بعد وارد باغ شدیم...

 بنا به تحقیقی که انجام شده بنای اصلی این باغ به قبل از اسلام بر می گرده و با تمدن 8000 ساله سیلک(sialk) ارتباطی دیرینه داره...

باغ فین از آب چشمه سلیمانیه مشروب میشه که اون رو منتسب به حضرت سلیمان نبی می دونن.

کاخهای اصلی مربوط به دوه صفویه هستش و در دوره زندیه و قاجاریه بناهایی بهش افزوده شده..

طراحی نهرها و نحوه گردش آب در خیابانهای باغ و فواره ها رو منسوب به غیاث الدین جمشید کاشانی _ریاضی دان قرن 9 هجری) دونستن...

(عکسهای تکمیلی در بخش ادامه مطلب)

بعد از دیدن باغ فین و حمام فین به سمت  نیاسر حرکت کردیم...

نیاسر شهر قدیمیه که حدود 24 کیلومتری کاشان قرار گرفته...

قشنگترین زمان برای دیدن نیاسر می گفتن اردیبهشت ماه هستش که زمان گلابگیریه ولی چون ما عید بود که رفتیم فقط تونستیم از وسایل گلابگیری دیدن کنیم...

البته سیستم راهنمای گردشگری در این شهر مثل خود کاشان نبود .مثلا در مورد چهار طاقی(آتشکده ساسانی) اطلاعات زیادی رو نتونستیم کسب کنیم و هیچ تابلوی اطلاع رسانی هم ندیدیم...

رصد خونه هم ظاهراً تعطیل بود.

از اماکن دیگه دیدنی نیاسر غار تاریخی رییس هستش (که چون صفش وحشتناک شلوغ بود صرفنظر کردیم و گذاشتیم انشالله برای بار دیگه) ...

آبشار نیاسر هم فوق العاده زیبا بود و البته می گفتن در فصلهای پر باران میزان آب و آبشارها بیشتر از مقداری میشه که ما دیدیم....

ولی همون قدر هم که ما دیدیم زیبا بود...

در اونجا هم متاسفانه راهنمای گردشگری جالب نبود...

مثلا خیلی دلم می خواست بدونم این دخمه های زندان مانند که توی کوه حفر شده کاربردشون چیه؟اصلا نمی دونم این دخمه ها هم باستانی بودن یا نه...کسی هم نبود که ازش سوال کنیم...

بعد از اونجا حرکت کردیم و کنار جاده نیاسر به کاشان که جای با صفایی بود بساط کردیم و چای و بیسکوییت خوردیم و به مامان و بابام هم زنگ زدیم (که البته چون دایی هم برای عید دیدنی رفته بود اونجا با دایی هم تونستیم صحبت کنیم)

بعد به سمت کاشان برگشتیم و شام خوردیم و کمی استراحت کردیم و کارامون رو انجام دادیم و بعد هم لالا ....

ادامه دارد...

****************************************************

پ.ن.١: چون سعی دارم سفرنامه ام در عین حال که ثبت خاطراتم محسوب میشه ،بار اطلاعاتی و علمی هم برای دوستانم داشته باشه و در ضمن چون سرعت پایینه و تعداد عکسها کمی زیادن اینه که شاید فاصله بین آپهام یه کم طولانی تر از قبل باشه...پس من رو ببخشین و رو حساب کم کاری و تنبلیم نزارین...

پ.ن ٢:بچه ها کسی از ریحانه جون خبری داره؟!

پ.ن.٣: میلاد مبارک حضرت علی اکبر (ع ) و روز جوان رو بهتون تبریک می گم .امیدوارم دلتون همیشه جوان باقی بمونه.

مگه بدون مناجات نامه میشه؟!

پ.ن.۴

الهی،هر که را می بینم با خود است ، مرا با خودت دار!

الهی ، وقتی بیدار شدم که هنگام خوابیدن است!

الهی، در راهم و همراه درد و آهم ، آهم ده و راهم ده!

الهی ، اگر من بنده نیستم ، تو که مولای من هستی!

١- پنجره های خانه عامریها

2- نمایی دیگر از در و پنجره های خانه عامریها

3-در چوبی

4- باروی سلجوقی

5-گچبری زیبای خانه عامریها

6- نمایی دور از تپه ی سیلک

7-گلاب به روتون...روم به دیوار..wc خانه عامریهانیشخند

8-نمایی دیگر از آبشار نیاسر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد