((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

۴۴

گاه زمانی میرسد که متوجه می شوی...

چه کسی به تو اهمیت می دهد...

چه کسی هرگز به تو اهمیت نداد....

چه کسی دیگر به تو اهمیت نمی دهد....

نگران آنها که در گذشته ات بودند و حالا  نیستند نباش...

حتما دلیلی وجود دارد که در آینده ات نقشی ندارند...

به کسانی بیندیش که نمی خواهی پس از این از دستشان بدهی...

از آنچه که لازم است مهربانتر باش...

چرا که تمامی کسانی که با آنها برخورد می کنی به نوعی درگیر مشکل هستند....

****************************************************

سلام دوست جونام....

عزادارای ها و طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق باشه انشالله.

خوب اندر احوالات این چند روز....

سه شنبه ١٧ شهریور با برادرم رفتیم کلانتری ١٣٣ و دستور رییس دایره قضایی رو برای جلب دودو گرفتیم و انشالله همین هفت جلبش رو می بریم در خونه شون(احتمال قوی دیگه تو اون خونه نیستن...ولی چون به دادگاه اعلام ادرس نکرده و دادگاه آدرس قبلی رو به عنوان محل اقامتش میشناسه ، به همین آدرس براش جلب نوشتن ...اگر اینجا نباشه جلب سیار می گیرم و خوب کور از خدا چی می خواد؟!)

چهارشنبه با خواهرم رفتیم دادگاه مفتح و روی پرونده نفقه تقاضای صدور اجرائیه کردم.بعدم  حکم تمکین رو خوندم که در کمال تعجب قاضی با اینکه می دونست یه پرونده دیگه با همین موضوع ( و البته بلا تکلیف) تو دادگاه ونک داره بازم دادخواست رو پذیرفته و تازه رای رو هم به نفع دودو داده(تعجبم به خاطر اینه که همه این حرفایی رو که الان من اینجا زدم قاضی خودش روز دادگاه به دودو زد و گفت نمیشه برای یه موضوع همزمان در دو جای مختلف دادخواست بدی...از نظر من تکلیف پرونده معلومه)اصلا طبق ماده 84 قانون آئین دادرسی مدنی قاضی اصلا نباید دادخواست رو می پذیرفت چه برسه به صدور رای!!!!حالا برم بدم تجدید نظر ببینم میشه رای قاضی رو شکوند یا نه...اگر نه مشکلی نیست می رم زندگی می کنم...اونه که باید وجود من رو تحمل کنه...تازه کلی هم برنامه دارم  واسه اش...وکیل هم می گیرم که باقی کارهام رو وکیل برام انجام بده.

البته هم کارمندای دادگاه مفتح و هم کارمندای دادگاه ونک گفتن قاضی اشتباه کرده و احتمالا لایحه ات رو نخونده...سعیم رو می کنم.. ولی نهایتاً هر چی قانون بگه و هر چی خدا بخواد من می گم چشم.

پنجشنبه ١٩ شهریور هم حکمی که روز قبل تو پرونده فقط خونده بودمش(تمکین) به دستم رسید و هم اینکه دودو برای نفقه تقاضای اعسار داده و سه تا شاهد هم معرفی کرده که یعنی نداره .حالا مهر دادگاه داریم.الان یک عدد آزی رو در نظر بگیرین که چشماش برق می زنه و یه فکری تو سرش جرقه زده.(اگر عملی شد بعدا واستون می گم )

همون روز (پنجشنبه ) خونه ی عمه جونم دعوت بودیم و خوش گذشت مرور خاطرات گذشته با یه دوست قدیمی و بچه ها. شب هم از همون جا با مامان رفتیم مسجد امام صادق و تا ٣ اونجا بودیم که خیلی حال داد و بعدم با یکی از همسایه ها ٣ تایی پیاده برگشتیم خونه.

جمعه مامانم آش نذری داشت که پخت و جای همه دوستان گلم هم هم زدم و دعا کردم به مراد دلتون (هر چی که هست ) برسین.(آش رشته های مامان من معروفه به خوشمزه بودن)

شنبه افطار با مامانم مرکز معلولین قطع نخاعی دعوت بودیم که چون دم افطار من تقریبا دیگه اصلا فشار ندارم نمی تونستم برم.ولی شبش  با مامان بازم رفتیم مسجد .

حالا سفرنامه

**********************************************************

 دوشنبه ٩ شهریور چون همگی خیلی خسته بودیم ساعت ٩:٣٠ از خواب بیدار شدیم....صبحانه رو خوردیم و مامان و خواهرم برای ناهار کباب تابه ای درست کردن و حمام رفتیم (شما بخونید استحمام با فروگلوبین)و اماده شدیم و رفتیم ساحل که خیلی خیلی مزده داد .تو ساحل بساط کردیم و پسر خواهرم تنی به اب زد.اونجا با گوش ماهی ها با کمک خواهرم آدرس وبلاگم رو نوشتیم .یه سری ماهی کوچولو هم بودن که تو یه گودال تو ساحل گیر افتاده بودن که براشون راه باز کردیم و فرستادیمشون به دل دریا.آخه معلوم نبود تا مد دریا بتونن زنده بمونن.

بعد به سمت جنگل الیمالات و دریاچه مصنوعی(سد مخزنی) اونجا حرکت کردیم.برای رفتن به این جنگل زیبا باید به نور و بعد جاده چمستان برین و اونجا فرعی های مختلف داره که یکیش به این جنگل می رسه.

اولین منظره ای که به محض پیاده شدن از ماشین از دریاچه دیدیم این منظره بود...

واقعاً منظره بکری داره دریاچه جنگل الیمالات...مخصوصا اون دست سد که به جنگل می رسه....

ناهار رو خوردیم و بعد از خوندن قرانهامون (که واقعاًَ واقعاً و باز هم واقعاًخوندنش تو طبیعت خیلی لذتبخشه )، بابا و شوهر خواهرم خوابیدن و من و مامان و خواهرم و خواهر زاده ام به کنار سد رفتیم....

تا اون موقع قایقها هم کنار سد بودن و کسی سراغشون نمی رفت...چون نظارت درست و حسابی هم روشون انجام نمی شد و حتی جلیقه ی نجات هم نمی دادن...ولی بعد یه خانواده رفتن اون وسط و یکی از قایقها خراب بود و به هر زحمتی بود اومدن و قایقشون رو تعویض کردن.

یه اقا پسری هم اونجا -کنار سد- در کمال آرامش مشغول ماهی گیری بود.

مامانم کنار سد یه بغل  نعنای تازه چید که بوش آدم رو مست می کرد.

تو مسیر پر از گلهای قشنگ و حیوونای مختلف بود...

این و این و این و این و این رو ببینین

اونجا دوچرخه هم کرایه می دادن و ما فکر کردیم دوچرخه رو تو محوطه اونجا (که خیلی هم هموار نبود) می تونیم استفاده کنیم و به همین خاطر نگرفتیم.ولی بعد که فهمیدیم با اون دوچرخه می شد تو خیابون منتهی به دریاچه که از دل جنگل رد میشه هم دوچرخه سواری کرد کلی تاسف خوردیم.در واق خیل یدیر فهمیدیم این موضوع رو.

بعد از خوردن چای و تنقلات به سمت خونه حرکت کردیم.

موقع برگشتن از این قارچها عکس انداختیم و البته تو جاده جنگلی هم یه روباه دیدیم که قشنگ اومده بود کنار جاده ولی تا ما دوربین رو آماده کنیم رفت.

سر راه بنزین زدیم و ساعت ۶:١۵ بود که رسیدیم به خونه.کمی شیر داغ کردیم که به همراه کیک خیلی چسبید.بعد از عصرانه و انجام کارهامون مامان و بابام خونه موندن و من و خواهر و شوهرخواهرم و پسرشون حرکت کردیم به سمت رویان و بازار روسها که البته چون این خروس رو اول بازر گذاشتن خواهر زاده ام فکر می کرد بازار خروسهاست!

اونجا بعضی جنسهاش رو بالای قیمت می دادن و بعضی جنسهاش رو زیر قیمت.

یعنی باید قیمت دستت باشه والا سرت کلاه می ره.فکر می کنم نظارتی روی قیمتها نیست و برای همین هر کس هر قیمتی دلش می خواست می داد...

یه کم خرید کردیم و یه کم قیمت کردیم تا از بازارهای دیگه هم قیمت بگیریم و جنسی رو گرون نخریم  و بعد برگشتیم خونه.شام رو خوردیم و بعد غش کردیم.

ادامه دارد....

**********************************************************

پ.ن.١: چقدر حرفای احسان علی خانی به دلم می شینه.اولا فکر می کردم آدم مغروری باشه ولی حرفایی که می زنه معلومه واقعا حرفای دلشه و شعار نیست چون به دل آدم میشینه.تو کل برنامه های تلویزیون شاید برنامه ماه عسل رو دوست داشته باشم هر شب ببینم.هم حرفاشون هم مهمونای خاصشون همه و همه تاثیر گذار و آموزنده ان.

پ.ن.٢: تازگیها متوجه شدم حس ششمم بدجوری قوی شده.اون روز که با خواهرم می رفتیم دادگاه مفتح به خواهرم گفتم یه حس غریبی به من می گه همین الان  آقای "ی" رو اینجا میبینم.(همون آقای وکیل که اون روز که کانون وکلا هم می رفتیم طبق همین حس پیش بینی کرده بودم که ایشون رو اونجا هم می بینیم و دیدیم ).

وقتی وارد سالن دادگاه شدیم اولین کسی که دیدیم آقای "ی " بود و خواهرم چقدر سعی کرد که فقط نخنده!!!

پ.ن.٣: خواهرم دیروز زنگ زد و گفت همسرش از طریق محل کارش رفته جمکران.گفت هر حاجتی دارم بگم تا اونجا از طرف من بگه.می دونین عجیب چیه؟!هر چی فکر کردم برای خودم حاجتی نداشتم...ولی ظهور خودشون و سلامتی پدر و مادرا و عزیزانمون و شفای مریضها و براورده شدن اونایی که التماس دعا داشتن از دلم گذشت.انشالله که همه مون عاقبت به خیر بشیم.

پ.ن.۴: دوست جونایی که در مورد گوگل ریدر پرسیده بودن...شهرزاد جون خیلی قشنگ گوگل ریدر رو تو وبلاگش آموزش داده.منم از وبلاگ ایشون یاد گرفتم...با اجازه اش لینک آموزشش رو اینجا براتون می زارم...(بوووووووس واسه شهرزاد جونم و یه عالمه دعا برای برگزاری مراسم ازدواجشون به بهترین شکل ممکن)

پ.ن.۵ :اگر دیر شد معذرت می خوام...پستم یکشنبه که نه ولی دوشنبه حاضر بود و حتی برای چند دقیقه قبل از افطار هم منتشر شد ولی دیدم یادم رفته لینک یکی از عکسها رو بزارم و دوباره پیش نویس کردم که بعد از افطار برگردم و درستش کنم که پرشین دقیقا از بعد از افطار فیلتر شد...تا الان که درست شد

پ.ن.۶:مناجات نامه استاد حسن زاده آملی:

الهی، قاسم که تویی ، کسی محروم و مغبون نیست...

الهی، آمدم ردم مکن، آتشینم کرده ای سردم مکن...

الهی،یقینم را زیاد گردان و اضطرابم را به اطمینان مبدل کن و آنی را که در آخر خواهی کنی در اول کن ، که شفاعت آخرین از آن ارحم الراحمین است.

الهی، همه ، ددان را در کوه و جنگل می بینند و حسن در شهر و ده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد