((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

۴۶

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم...

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست...

گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم...

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم..

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم...

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند..

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...

**********************************************************

سلام دوست جونام...

خوبید؟!

اول اوضاع و احوال این چند روزه:

شنبه رفتم پیش قاضی محترم و شرح ماجرا رو گفتم...گفتم شما خودتون هم صورتجلسه کردین و ایشون خودشون هم تو جلسه رسیدگی صراحتاً عنوان کردن که جای دیگه همزمان پرونده داریم...گفت عجیبه ...بله...احتمالاً از زیر چشمم رد شده!!!!تعجبشما دادخواست تجدید نظر بدین در خدمتتون هستیم!!!متفکر(به همین سادگی به همین خوشمزگیزبان)

یکشنبه رفتم دادخواست تجدید نظر رو دادم...١٣ صفحه مدرک برای اثبات حرفامم پیوست کردم ...حالا تا ببینم چطور میشه!باقیش دیگه با خداست....از این بیشتر دیگه نمی تونستم مدرک ارائه بدم ...اگه کسی بخواد بخونه با همون صفحه اول متوجه میشه...کسی نخواد بخونه که دیگه واسه اش یه تریلی مدرک هم ببری فایده نداره...لبخند

دیروزم با یه دوست قدیمی جونم قرار گذاشتیم که بریم حسابی بگردیم...

یه دوست قدیمی جونم ساعت ١٠ اومد دنبالم و دیدیم هایپر استار خونمون اومده پایین و اول قرار شد بریم اونجا...هورا

جونم براتون بگه از ساعت ١٠:٣٠ اونجا بودیم تا ١٢:٣٠ ....

مواد خوراکی  و لوازم تحریر و یه سری خرت و پرت دیگه هم خریدیم و اومدیم بیرون...

یادتون باشه اگه رفتین اونجا حتماً حتماً  هم شیرینی تَرهاش رو تست کنین(چون خیلی عالی و خوشمزه است)....هم نقل گشنیزش رو .....اول نقل گشنیز رو فقط من گرفته بودم و دوست جون می گفت من مزه اش رو تست کنم بعد می خرم...تو ماشین خورد گفت خیلی خوشمزه است بریم بالا دوباره بخریم...ولی از اونجایی که زورمون اومد واسه نقل بریم بالا طی یه عملیات بشردوستانه نقل رو با هم نصف کردیم...راستی اصلاً هم هوس خرید نوشابه شاه توت فانتا رو نکنینا ...به نظر ما (من و دوست جون)که خیلــــی بد مزه است...چون من درش رو که باز کردم دقیقاً بوی شربت ب کمپلکس می داد و یه دوست قدیمی هم که تستش کرد گفت دقیقاً همینطوره و مزه اش هم هیچ ربطی به شاه توت نداره و همون مزه ب کمپلکس می ده...قرار شد بریزیم تو شیشه شربت و بفروشیم به داروخانه یا بدیم به مریضا!!!

بعد با دوست جون قدیمی اومدیم سمت مطب برادرم و چون بعد از اونجا طرح ترافیک بود، ماشین رو تو پارکینگ گذاشتیم و منم یه سر به خانم منشی زدم و بعد پیاده رفتیم به یاد قدیما یه گشتی تو پارک لاله زدیم....می گم الان رنگ یاسی مد شده؟!ما هر کسی رو دیروز دیدیم این رنگی بود!!!

بعد گفتیم بریم یه چیزی بخوریم....هر چند من معمولاً سعی می کنم غذای بیرون رو کمتر بخورم...ولی مگه یه دوست جون قدیمی بیشتر دارم؟!اول گفتیم بریم یه رستوران خوب که چون اطراف جای مناسبی رو نمی شناختیم گفتم بریم مطب برادرم از اونجا زنگ می زنیم برامون بیارن...خلاصه پیتزا رو زدیم به بدن و بعدم اومدیم سمت خونه...

روز خیلی خوبی بود...

دوست جون قدیمی برای دو هفته دیگه من رو دعوت کرده خونشون....

این مال تا اینجا...

حالا بریم سراغ سفرنامه...

**********************************************************

پنجشنبه ١٢ شهریور بعد از بیدار شدن از خواب و انجام کارها و خوردن صبحانه طی برنامه قبلی به سمت جنگل لاویج حرکت کردیم....قرار بود ناهار رو تو پارک جنگلی کشپل بخوریم و بعدم بریم سمت آبگرم لاویج....

تو پارک جنگلی کشپل ناهار رو خوردیم و بعدم من و خواهرم و پسرش رفتیم یه گشتی اطراف بزنیم که این اسب و کره اسب خوشگل رو دیدیم ....بعد رفتیم سراغ چشمه کشپل که چون دور چشمه رو دیوار شیشه ای کشیده بودن و شیشه اش خیـــــــــــــــلی تمیز بود!!!نشد عکس بندازم...ولی این تابلوی چشمه است...

بعد از این پله ها که تو دل جنگل می رفت بالا رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به بالای پله ها که  یه منطقه صاف و تخت بود و یه سری اسب هم اون بالا بودن....بعد چون خلوت بود ترسیدیم و زود برگشتیم پایین...

بعد برگشتیم پیش بقیه و بعد از خوردن چای حرکت کردیم به سمت جاده لاویج و آبگرم لاویج...

از زیبایی مسیر راه هر چی بگم کم گفتم...فقط ازتون می خوام به این عکس و این عکس و این عکس و این عکس و این عکس و این عکس  یه نگاهی بندازین...

حتم دارم اینجا هم قطعه ای دیگه از بهشت خداست....

به گفته محلی ها حدود ٩ روستا در این مسیر وجود دارن....بعد از طی این مسیر زیبا به لاویج رسیدیم...

اینجا سه تا آبگرم اصلی وجود داره...با خواهرم رفتیم یه چک بکنیم که کدوم تمیزتره همون رو بریم...اولیش یعنی این ورودی گرونتری داشت ولی خیلی تمیز و خلوت بود....

بعدیش رو خواستیم بریم مسئولش گفت نمیشه...باید اول بلیط بخرین بعد برین...گفتیم خوب شاید خوشمون نیومد؟!گفت نمیشه...به خواهرم گفتم اینجا حتماً یه مشکلی داره که طرف حتی نمی زاره نگاش کنیم...چون اون قبلیه خیلی راحت این اجازه رو می داد...چون از همون اولی خوشمون اومد دیگه سومی رو هم نرفتیم....تو قسمت زنونه که فقط من و مامان و خواهرم بودیم...

یه جکوزی با آب ولرم که حالت رو حسابی جا میاورد....و یه حوضچه بزرگ آب گرم که چه عرض کنم جوووووووووووووش که صد رحمت به آب سماور...گفتیم چه کار کنیم چطوری بریم تو این آب...چون حتی شست پامون رو هم نمی تونستیم بزاریم توش...تا آخر خواهرم راهش رو پیدا کرد و گفت یه دفعه باید رفت توش و اگر بخوای ذره ذره بری بدنت عادت نمی کنه....راست می گفت...یه دفعه رفتیم داخل آب که اولش جیغمون رفت هوا ولی بعدش احساس می کردی آب خنک شده(احتمالا سلولها مرده بودن و دیگه چیزی حس نمی کردن)...آبگرم اینجا با آبگرم رامسر متفاوت بود...اینجا دقیقاً بوی گوگرد(شما بخونین تخم مرغ گندیدهسبز) به مشام آدم می خورد...اونجا احتمالاً مواد معدنیش فرق داشت....خلاصه من زودتر از مامان اینا اومدم بیرون و مامان اینا یه ربع بعد از من اومدن....

اومدیم بیرون دیدیم بازم بابا اینا زودتر از ما اومدن بیرون (بازم تحمل ما خانمها)...از سوپر اونجا بابا اینا ۴ کیلو عسل خریدن و ما هم بستنی و ایستک....نیشخند

بعد برگشتیم سمت نور و یه راست رفتیم کنار دریانیشخند...

بابام و مامانم و شوهرخواهرم و پسرشون بازم رفتن تو آب!!!!

من و خواهرم هم نشستیم تو ساحل و ضمن خوندن قرانهامون این مناظر زیبا رو هم نگاه کردیم....(آخ که چقدر می چسبه حرف زدن با خالق این همه زیبایی )

١ و ٢ و ٣ و ۴ و ۵ و ۶ و ٧

(من نمی دونم چرا هر روز رنگ غروب با غروب روز قبل متفاوت بود....هر روز قشنگ تر از روز قبل بود)

بعد دوباره رفتیم بازار نور و کمی خرید کردیم وبعدم به ویلا برگشتیم و بعد ازخوردن شام و انجام کارهامون خوابیدیم...

می خواستم بازم ادامه بدم دیدم خیلی طولانی میشه و بازم جناب هیچکس میان دعوام می کنن نیشخند

پس ...

ادامه دارد....

***********************************************

پ.ن.١:یه نگاهی به این لینک بندازین..{#emotions_dlg.e4}سبز(ظاهراً امروز عکسهاش باز نمیشن...متنش رو از همون لینک بخونین..عکسهاش رو اینجا ببینین١ و ٢ و ٣ و ۴ و ۵ و ۶ و ٧ و ٨)استرس

پ.ن.٢:نمی دونم چطور انقدر رااااااحت می تونی دروغ بگی و از اون راحتتر هم روی دروغت به قول خودت حاضر به ایتان سوگند هم هستی(اصلاً می دونی سوگند خوردن یعنی چی؟!می دونی عواقب سوگند دروغ چیه؟!)....برام یه علامت سوال بزرگ شده ...اون همه ریش و اون جای مهر پر ررررنگ رو پیشونیت چیه و این قسم خوردن دروغت چیه؟!اصلاً یه سوال دیگه تو می دونی قران رو با کدوم (ق ) می نویسن؟اگه جواب سوالم رو بدی لااقل می فهمم خودم به شخصه چطور باید راجع بهت قضاوت کنم..مهم نیست...خیلی زرنگ باشی سر زرنگ ترین بنده های خدا رو بتونی کلاه بزاری ،سر خدا که کلاه نمی ره !!!پس کلاه خودت رو قاضی کن برادر من...نه...عارم میاد کسی مثل تو برادر من باشه...شکر خودم برادرهای به این دسته گلی دارمماچ...فقط یه چیزی...امیدوارم اون روزی که پی به اشتباه به این بزرگیت بردی خیلی دیر نشده نباشه...نه برای من...فقط برای خودت...متفکر

پ.ن.٣:منم دلم آبگرم لاریجان می خواد...منم دلم الموت می خواد...منم دلم احتمالاً یه نامزدی می خوادخیال باطل...البته فکر نمی کنم این ماه وقتی برای انجام این کارها برام باقی بمونه...

پ.ن.۴:خدایا شکرتقلب

پ.ن.۵:مناجات نامه:

الهی، در این ظلمات و غفلت، فانوس هدایت خود را برایم روشن نگاه دار

الهی، تسیلم توام، هر جا که خودت می خواهی مرا قرار ده، ولی رهایم مکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد